جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

رس، رش، رض، رط، رع


رستگارى در راستکارى است
نظير:
خواهى که رستگار شوى راستکار باش (سعدى)
ـ راستى آور که شوى رستگار (نظامى)
ـ راست شو که راستان رستند (اوحدى)
ـ اگر راستى کارت آراستى
ـ درستى سرمايهٔ آدمى است
رستگارى هر دو عالم در کم‌آزارى بوَد (سنائى)
رک: مى‌ بخور منبر بسوزان مردم‌آزارى مکن
رستم است و يک دست اسلحه!
نظير:
لوطى است و همين يک دست لباس
ـ همين يک حصير است و محمد نصير!
رستن از يارِ بد بوَد دشوار در ببندى درآيد از ديوار (جامى)
رک: تا هستم به ريشت بستم (=بسته‌ام)
رسم عاشق نيست با يک دل دو دلبر داشتن٭ (قاآنى)
رک: 'يک دل‌ دارى بس است يک دوست تو را' و 'خدا يکى، يار يکي'
٭ .......................... يا ز جانان يا ز جان بايست دل برداشتن (قاآنى)
رسن را گذر بر چنبر است٭
رک: آخر گذر پوست به دباغخانه مى‌افتد
٭ تمثّل:
زندگانى چه کوته و چه دراز نه به آخر بمرد بايد باز؟
هم به چنبر گذار خواهد بود اين رستن را اگرچه هست دراز (رودکى)
رسيدن خرِ لنگ، بار کردن قافله
شخص تنبل هميشه در کارها از ديگران عقب است
رسيده بود بالائى ولى به خير گذشت ٭(آصف هروى)
نظير: بلا از بيخ گوشمان گذشت
٭ نريخت دُرد مى و محتسب ز دير گذشت ......................... (آصف هروى)
رسيده رسيده خورَد
رک: در خانه هر چه، مهمان هر که
رشادتِ بى‌جا جوانمرگى مى‌آورد
رک: جسارت زياد جوانمرگى مى‌آورد
ريشه تا يک تاست او را زور زالى بگسلد (سنائى)
رک: اتّحاد موجب قوّت است
رشد زيادى مايهٔ جوانمرگى است
رک: هر چه از حدّ بگذرد ناچار گردد ضدِّ آن
رضا به داده بده وز جبين گره بگشا٭
نظير: گر اندکى نه به وفق رضاست خُرده مگير (حافظ)
٭ ........................... که بر من و تو درِ اختيار نگشوده است (حافظ)
رضاى دوست به‌دست آر و ديگران بگذار٭
نظير: زندگانى به مراد همه‌کس نتوان کرد
٭ دهان خصم و زبان حسود نتوان بست ............................... (سعدى)
رطب خورده منع رطب چون کند؟
نظير:
اى فقيه اوّل نصيحت گوى نفس خويش باش (سعدى)
ـ پندم چه دهى نخست خود را محکم کمرى ز پند در بند (ناصرخسرو)
ـ خود را فضيحت، ديگران را نصيحت
ـ ترک دنيا به مردم آموزند خويشتن سيم و غلّه اندوزند (سعدى)
ـ محتسب که خود سيه مست است مست را چگونه گيرد
ـ کور خود مباش و بيناى مردم
رعنائى طاووس ندادند مگس را٭
٭ هر سبزخطى را نرسد پيش تو دعوى ................................. (فيضى)
رعيّت از رعايت شاد گردد
نظير: رعيت چون رعايت ديد ده آباد مى‌گردد
رعيّت چون رعايت ديد دِه آباد مى‌گردد
نظير: رعيت از رعايت شاد گردد


همچنین مشاهده کنید