جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

زب


ز بادى کو کلاه از سر کند دور گياه آسوده باشد سرو رنجور (نظامى)
رک: باد سخت گياه ضعيف را نيفکند بلکه درختان قوى را براندازد (کليله و دمنه)
ز باران سوى ناودان آمديم٭
رک: از چاله درآمد و به چاه افتاد
٭ کنون در خطرهاى جان آمديم .......................... (نظامى)
زبان آيد زيان آيد
رک: مزن فال بد کآورد حال بد
زبان استخوان ندارد هر جور بگردانى مى‌گردد
نظير: زبان گوشت است، به هر طرف بچرخانى مى‌چرخد
زبان بادبزنِ دل است
بيان غم‌ها و آلام به قلب انسان آرامش مى‌بخشد
رک: درد اگر در دل بماند استخوان مى‌شود
زبان بسته بايد گشاده دو دست (سعدى)
زبان بسته بهتر که گويا به شرّ٭
٭ بهايم خموشند و گويا بشر ................................ (سعدى)
زبانِ بسته نگهبانِ رازِ دل باشد (واعظ قزوينى)
زبان بسيار سر بر باد داده است٭
رک:زبان سرخ سرِ سبز مى‌دهد بر باد
٭ ............................. زبانْ سر را عدوى خانه‌زاد است (وحشى بافقى)
زبان ترجمان دل است
نظير: سخن گواه حال گويند است
زبانِ حال خموشان کسى نمى‌داند (زمانى)
زبان خر را خلج٭ داند
رک: آشنا داند زبان آشنا
٭خلج: قبيله‌اى ترک در جنوب افغانستان کنونى بين سيستان و هند (فرهنگ معين، ج۵، ص ۴۸۳)، نام طايفه‌اى از ترکان چادرنشين در حوالى ساوه (داستان‌نامهٔ بهمنيارى، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۶۱، ص ۳۰۸)!
زبان خلق تازيانهٔ خداست٭
٭ از سخنان ويرژيل شاعر بزرگ لاتينى است که وارد زبان فارسى شده و اصل آن در زبان لاتينى چنين است: vox populi vox Dei
زبان خوش مار را از سوراخ بيرون مى‌آورد
نظير:
به شيرين زبانى و لطف و خوشى / توانى که پيلى به موئى کشى (سعدى)
ـ به نرمى برآيد ز سوراخ مار (فردوسى)
ـ دندان مار را به نمد مى‌توان کشيد (صائب)
ـ به نرمى ز دشمن توان کند پوست (سعدى)
ـ مرغ را هم به لطف صيد کنند پس ببرّند سر به ناکامش (خاقانى)
ـ به گفتار شيرين جهانديده مرد کند آنچه نتوان به شمشير کرد (اسدى)
ـ چو کارى برآيد به لطف و خوشى چه حاجت به تندى و گردنکشى (سعدى)
ـ هر که گفتار نرم پيش آرد همه دل‌ها به قيد خويش آرد (مکتبى)
ـ چرب‌سخنى دويم جادوئى است (قابوس‌نامه)
زبان خويش نگهدار و پادشاهى کن٭
مقا: 'زبان سرخ سرِ سبز مى‌دهد بر باد' و نظاير آن
٭ ......................... که نيست خانم جم غير مُهر خاموشى (سليم تهرانى)
زبان‌درازى مايهٔ جوانمرگى است
زبان در دهان پاسبان سر است يعنى زبان بايد قفل و بند داشته باشد و گرنه مايهٔ زيان مى‌شود
رک: زبان سرخ سرِ سبز مى‌دهد بر باد
زبان را مگردان به گرد دروغ٭
نظير:
رخ مرد را تيره دارد دروغ (فردوسى)
ـ به گِرد دروغ ايچ‌گونه مگرد چه گردى بوَد بخت را روى زرد (فردوسى)
ـ روى دروغگو مثل تهِ‌ديگ سياه است
ـ دروغ زناى زبان است
ـ درخت دروغ گل مى‌دهد ميوه نمى‌دهد.
٭ ......................... چو خواهى که تاج از تو گيرد فروغ (فردوسى)
زبان قپّان خداست، هر چه بار بزنى برمى‌دارد
زبان کشيده نگهدار تا زيان نکنى
رک: زبان سرخ سرِ سبز مى‌دهد بر باد
زبانِ گُنگان را گُنگان دانند
رک: آشنا داند زبان آشنا
زبان گوشت است، به هر طرف بچرخانى مى‌چرخد
نظير: زبان استخوان ندارد هر جور بگردانى مى‌گردد
زبان مردم تازيانهٔ خداست
رک: زبان خلق تازيانهٔ خداست
زبانِ مرغان مرغان دانند
رک: آشنا داند زبان آشنا
زبان هرزه درايان توان به نرمى بست (سالک يزدى)
ز بداصل چشم بهى داشتن بود خاک در ديده انباشتن (فردوسى)
نظير: از مردم بد غير بدى چشم مدار (اميرالکلام)
نيزرک: 'از مار نزايد جز مار بچّه' و 'از مردم بداصل نخيزد هنر نيک'
ز بدگوهران بد نباشد عجب٭
رک: از مردم بداصل نخيزد هنر نيک
٭....................... نشايد زدودن سياهى ز شب (فردوسى)
ز بُز دزدان بُزى دزديده دزدى
نظير:
دزدى که نسيم را بدزدد دزد است
ـ دزد به دزد مى‌زند حرامى به هر دو
ـ خوشا دزدى که از دزدى بدزدد
ز بسم‌الله چيزى نيست بهتر نهادم تاج بسم‌الله بر سر
عجب تاجى است اين تاج الهى بِنِهْ بر سر برو هر جا که خواهى
ز بعد هفتاد، برفى افتاد، به حق اين پير، به قدِّ اين تير!
مثلى است که مردم عامى به ياد بود برف سنگينى که هفتاد روز بعد از نوروز باريده است ساخته‌اند.
زبونِ زن شدن آئين شيرمردان نيست٭
رک: برکنده بِهْ آن ريش که در چنگ زنان است
٭ براى يک دهه شهوت که خاک بر سرِ آن .................. (ملّا حسين کاشفى)
ز بهرِ تو دولت، نه تو بهرِ دولت٭
رک: آدم پول را پيدا مى‌کند نه پول آدم را
٭ ز بهرِ سر افسره نه سر بهرِ افسر ............................. (عنصرى)


همچنین مشاهده کنید