جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

زد، زر


ز دانش بوَد بى‌گمان زنده مرد (فردوسى)
رک: ز دانش بِهْ اندر جهان هيچ نيست
ز دانش بِهْ اندر جهان هيچ نيست٭
نظير:
توانا بوَد هر که دانا بوَد (فردوسى)
ـ دانائى توانائى است
ـ علم نور است و جهل تاريکى (اوحدى)
ـ به دانش بوَد بى‌گمان زنده مرد (فردوسى)
ـ جهل خواب است و علم بيدارى (اوحدى)
ـ دلش اندر دل چراغ روشن است (رودکى)
ـ رفعت آدمى به علم بوَد هر که را علم بيش رقعت بيش (لاادرى)
ـ تن به جان زنده است و جان زنده به علم (ناصرخسرو)
٭ ............................ تن مرده و جان نادان يکى است (اسدى)
ز دانش دل پير بُرنا بوَد ٭
رک: ز دانش بِهْ اندر جهان هيچ نيست
٭ توانا بود هر که دانا بوَد ......................... (فردوسى)
ز دريا مرد کشتيبان نترسد
ز دريا هميشه گهر ناورند
رک: صياد نه هر بار شکارى ببرد
ز دست ديده و دل هر دو فرياد که هرچه ديده بيند دل کند ياد (باباطاهر)
رک: چشم مى‌بيند دل مى‌خواهد
ز دشمن مى‌گريزم دوست مى‌آيد به جنگ من٭
نظير: با هر که دوستى خود اظهار مى‌کنم خوابيده دشمنى است که بيدار مى‌کنم
٭نمى‌دانم چه بر سر دارد اين بخت دو رنگ من ................................ (...؟)
زِ دل هر چه برخاست بر دل نشيند٭
رک: سخن کز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند
٭ سخن کى به دل‌هاى غافل نشيند ............................. (صائب)
زده را توان زد
رک: او را چه زنى که روزگارش زده است
زدى ضربتى ضربتى نوش کن!
نظير:
سهم به سهم
ـ درازى شهين خانم به پهناى مهين خانم در!
ـ طاقچه‌چى به‌جاى باغچه‌چى! هر چه عوض دارد گله ندارد
ـ کلوخ انداز را پاداش سنگ است (سعدى)
ـ محتسب خم شکست و من سر او (حافظ)
بازى خود ديدى اى شطرنج باز بازى خصمت ببين گرد و دراز (مولوى) 
 ـ کى زد که نخورد؟ ;
زديم بر صف رندان و هر چه بادا باد!٭
٭ شراب و عيش نهان چيست کار بى‌بنياد .............................. (حافظ)
زر از معدن به کان کندن برآيد (سعدى)
رک: هر که را طاووس بايد جور هندوستان کشد
زِ رأى صواب خرد سر متاب (سندبادنامه)
زر بده مرد سپاهى را تا سر بدهد٭
نظير:
لشکر انعام ناديده به بانگى تفرقه است (جامى)
ـ از سپاهى زر دريغ مکن تا از تير دريغ نکند
ـ چو دارند گنج از سپاهى دريغ دريغ آيدش دست بردن به تيغ (سعدى)
٭ .............................. و گرش زر ندهى سر بنهد در عالم (سعدى)
زر بده، نان برسان، يارى کن مهربان باش و وفادارى کن
زر بر سر پولاد نهى نرم شود٭
رک: اى زر تو خدا نه اى وليکن به خدا ستّار عيوب و قاضى حاجاتى
٭خواهى که دلِ دلبر تو نرم شود وز پرده برون آيد و بى‌شرم شود
زارى مکن و زور مگو زر بفرست ................................ (...؟)
زر به جهنّم مى‌بَرَد و زور به کشتن مى‌دهد
نظير: پول آدم مؤمن را هم خرس‌الدنيا و خوک‌الآخرة مى‌کند
زر پاک از محک چه دارد باک
رک: آن را که حساب پاک است در محاسب چه باک است
زر پاک از محک نمى‌ترسد
رک: آن را که حساب پاک است از محاسب چه باک است
زرپرستى بدتر از بُت‌پرستى است
زر چو خالص بوَد انديشه ندارد ز محک (منعم اصفهانى)
رک: آن را که حساب پاک است از محاسب چه باک است
زر خِرد را واله و شيدا کند٭
نظير: پول آدم مؤمن را هم خرس‌الدنيا و خوک‌الآخره مى‌کند
٭ ........................ خاصه مفلس را که خوش رسوا کند (مولوى)
زر دادم و دردسر خريدم٭
رک: تره خريدم قاتق نانم بشود قاتل جانم شد
٭ مقتبس از مصراع آخر اين دوبيتى:
دوشينه به کوى مى‌‌فروشان پيمانهٔ مى به زر خريدم
اکنون ز خمار سرگرانم زر دادم و دردسر خريدم
بيت اول از جلال‌الدين اکبرشاه و بيت دوم از بهاءالدين محمد عاملى (بهائى) است
زر داشته باش، گَر داشته باش
رک: پول داشته باش، کوفت داشته باش
زردآلو اَنک آمده به بازار حکم شاه شده لبشو تو بگذار! (عا).
از اشعار عاميانه و انتقادى دورهٔ قاجار
زردآلو را مى‌خورند براى هسته‌اش
زردروئى نکشد هر که جمالى دارد (ملا مفيد همدانى)
رک: يک خلقت زيبا بِهْ از هزار خلعت ديبا
زردَکه، مى‌خورى بخور، نمى‌خورى بزن بيخ کمرت! (عا).
نظير: سيکيم خيار، مى‌خورى بخور، نخواهى نخور!
زردوزها را خواستند، پالان‌دوزها هم راه افتادند. گفتند: ما هم اهل بخيه‌ايم!
رک: پياز هم خودش را داخل ميوه‌ها کرده است
زر را دشمن گير تا مردمان تو را دوست گيرند
اين مَثَل مأخوذ از حکايت زير است که در سياستنامهٔ خواجه نظام‌الملک نقل شده است:
'چون سلطان محمود از دعوت خواندن فارغ شد قبا در پوشيد و کلاه بر سر نهاد و در آئينه نگاه کرد. چهره‌ٔ خود را بديد، تبسّم کرد و احمد حسن را گفت: دانى که اين زمان در دلِ من چه مى‌گردد؟ گفت: خداوند بهتر داند. گفت: مى‌ترسم که مردمان مرا دوست ندارند، از آنکه روى من نه نيکو است و مردمان به عادت، پادشاه نيکو روى دوست‌تر دارند. احمد حسن گفت: اى خداوند، يک کار بکن تا تو را زن و فرزند و جان خويش دوست‌تر دارند و به فرمان تو در آب و آتش شوند. گفت: چه کنم؟ گفت: زر را دشمن گير تا مردمان تو را دوست گيرند.'
رک: مالت را خوار کن تا خودت عزيز بشوى
زر را دوست بسيار است و زردار را دشمن بيشمار
نظير: هر که زر دارد دشمن در بر دارد
زر زر آرد گنج گنج٭
رک: پول پيش آدم پولدار مى‌رود
٭تمثّل:
شنيدم ز پيران دينارسنج که زر زر کشد در جهان گنج گنج (نظامى)
زر زر کشد (و بى‌زر دردسر)
رک: پول پيش آدم پولدار مى‌رود
زرِ سفيد بوَد از براى روز سياه (آشنا)
رک: پول سفيد از براى روز سياه خوب است
زر عاشقى دوباره به کيسه نرود (از جامع‌التمثيل)
رک: پول عاشقى به کيسه برنمى‌گردد
زر کار کند مرد لاف زند
زر ندارى نتوان رفت به زور از دريا٭
رک: بى‌پول مرو به بازار که آشت ندهند
٭.......................... زور دَه مرده چه خواهى زر يک مرده بيار (سعدى)
زرنگى زياد مايهٔ جوانمرگى است
نظير:
روباه سياه از کمر به تله مى‌افتد
ـ روباه به دو دست به تله مى‌افتد
ـ کلاغ از هر دو پا دام مى‌افتد
ـ پهلوان از پُرفندى به زمين مى‌خورد
زرنگى زياد نُه دانگش ور ماليدن است
ز روبَهْ رمَد شير ناديده جنگ٭
٭سگ کار ديده بدرّد پلنگ ......................... (فردوسى)
زر و زور و زارى، اگر با کسى کارى دارى!
رک: يا زر، يا زور، يا زاري
ز زخم سنان بيش زخم زبان که آن تن کند خسته و اين روان (اسدى)
رک: زخم زبان از زخم شمشير بدتر است
زر هر چه بيشتر بلا بيشتر
رک: هر که بامش بيش برفش بيشتر
زرى که پاک شد از امتحان چه غم دارد
رک: آن را که حساب پاک است از محاسب چه باک است


همچنین مشاهده کنید