جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

زن (۲)


زنده را بتوان کشت، کشته را نتوان زنده کرد (غزالى، نصيحةالملوک)
رک: اگر مرده را زنده کردى مردى...
زنده زندگى خود را مى‌کند، واى به جان کسى‌که رفت!
زنده که عاشق نبوَد زنده نيست ٭
رک: سرى که عشق ندارد کدوى بى‌بار است
٭ زندگى عشق عجب زندگى است ...................... (ايرج ميرزا)
زنده‌ها، قسمت مرده‌ها را هم بدهيد!
رک: مار را هم از اين نمد کلاهى است
زنِ راضى مرد راضى گور پدر قاضى!
زن را نبايد زد، حتّى با يک شاخه گل٭
خلاف زن، يعنى 'بزن!' (رجوع به همين مَثَل شود)
٭ اين مَثَل از زبان فرانسه وارد فارسى شده و اصل آن دو فرانسه چنين است:II ne faut battre une femme même avec une fleur
زنِ زشت آينه دوست ندارد
نظير: زن زشت از آينه بدش مى‌آيد
زنِ زشت از آينه بدش مى‌آيد
نظير: زن زشت آينه دوست ندارد
زنِ زشت زاينده بِهْ که زن زيباى نازاينده
زنِ سليطه سگ بى‌قلّاده است (از مجمع‌الامثال)
رک: از زن سليطه و ديوار شکسته و سگ بى‌قلّاده، بايد حذر کرد
زنِ سليطه شوهر مرد است!
رک: زن که فائق بود بر شوهر به معنى شوهر است (جامى)
زن صندوقچهٔ ناموس مرد است
زن قلعه است و مرد زندانى قلعه
زن کارى و مرد کارى تا بگردد روزگارى! (عا).
زن کباب است، خواهر زن نانِ زير کباب
به مزاح و شوخى به‌کار برند
زن که رسيد به بيست بايد به حالش گريست
زن که فائق بود بر شوهر به معنى شوهر است٭
نظير:
زن سليطه شوهر مرد است
ـ عيال زن خويش باشد هر آن کس که فرمانبرِ زن کند خويشتن را (انورى)
٭ نيست از مردى عروس دهر را گشتن زبون  .......................... (جامى)
زنگوله را که به گردن گربه مى‌بندند؟
روزى موش‌ها دور هم جمع شدند و به کنکاش پرداختند تا مگر چاره‌اى بينديشند و از شرّ دشمن تيز چنگالِ خود گربه در امان بمانند. يکى از ميان آنها که هوشمندتر از همه بود گفت: 'خوب است زنگوله‌اى از گردن گربه بياويزيم تا هر وقت به ما نزديک گردد باخبر شويم و از سر راه او بگريزيم' . همه راى او را پسنديدند و بر او آفرين خواندند، اما بعد در بستن زنگ به گردن گربه درماندند و گفتند: زنگوله را که به گردن گربه مى‌بندد؟
نظير: روبهى پير روبهى را گفت کاى تو با علم و عقل و دانش جفت
چابکى کن دو صد درم بستان نامهٔ ما بدين سگان برسان
گفت اجرت فزون ز دردسر است ليک کارى عظيم باخطر است (سنائى)
نظير:
آنکه زنگوله را به گردن گربه ببندد کجاست؟
ـ آنکه فرمان را بخواند کيست؟
زنگى ارچه سيه‌فام بوَد پيش ما در مهى تمام بوَد (ناصرخسرو)
رک: بوزينه به چشم مادرش غزال است
زنگى به شستن نگردد سپيد (فردوسى)
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
زنگى خودش زشت است نه آئينه
نظير: زشت را گو روى خود را نيک کن ورنه با آئينه‌ات چبوَد سخن (سنائى)
زن مثل گربهٔ مرتضى على است هميشه روى چهار دست و پا به زمين مى‌افتد
زن مرد نگردد به نکو بستنِ دستار (فرّخى سيستانى)
زن مرده را٭ زنش ده زن طلاق را آتش ده (عا).
٭ يا: مرد زن مرده را...
زن نازا را بکشى نازاست
زن ناقص‌العقل است
نظير:
زنان در آفرينش ناتمامند (اسعد گرگانى)
زنان چون ناقصان عقل و دينند چرا مردان ره آنان گزينند (ناصرخسرو)
ـ عقل چهل زن به اندازهٔ يک مرغ سياه است! (عا).
زنِ نانجيب گرفتن آسان و نگاه داشتن مشکل است
زنِ نجيب گرفتن مشکل و نگاه داشتنش آسان است
زن نخود زير زبانش نمى‌خيسد
رک: دهان زن چفت و بند ندارد
زن ندارى غم ندارى!
نظير:
آدم بى‌زن پادشاه بى‌غم است!
ـ باشد عزبى مايهٔ راحت به جهان!
ـ اى خوشا آن کس که زن ناکرده است!
ـ قربان بى‌زنى که يک نان سنگک را تنها بزنى!
زن نگاه داشتن را از خروس بايد ياد گرفت
نظير: آدم بايد زن‌دارى و غيرت را از خروس ياد بگيرد
نيزرک: راه رفتن را از گاو ياد بگير...
زن و اژدها هر دو در خاک بِهْ ٭
نظير:
يکى گفت کس را زنِ بد مباد دگر گفت: زن در جهان خود مباد (سعدى)
ـ خجسته زنى کو ز مادر نزاد (فردوسى)
٭ .............................. جهان پاک از اين هر دو ناپاک به (فردوسى)
بى‌شک غرض فردوسى از 'زن' در اين شعر 'زن بد' است نه 'زن خوب و پارسا' عده‌اى از محققان معتقدند که اين بيت سرودهٔ اسدى طوسى است و در اصل چنين بوده است:
زن و اژدها هر دو در خاک بِهْ وزين هر دو روى زمين پاک بِهْ
زن وَ زَنْگَل و اَنْگَل است (از کتاب شوهر آهو خانم)
زن و شوهر جنگ کنند و ابلهان باور کنند!
نظير: برادران جنگ کنند ابلهان باور کنند
ز نوکيسه مکن هرگز درم وام که رسوائى و جنگ آرد سرانجام (ناصرخسرو)
رک: از مردم نوکيسه وام مگير
ز نوکيسه‌ها وام هرگز مگير (اخگر)
رک: از مردم نوکيسه وام مگير
زنهار کسى را نکنى عيب که عيب است٭
نظير:
عيب کردن ز زيرکان عيب است (اوحدى)
ـ عيب باشد کو نبيند جز که عيب (مولوى)
ـ در گفتن عيب دگران بسته زبان باش (واعظ قزوينى)
ـ عيب خود ببين و مبين از دگران
ـ عيب هر کس که کنى هم به تو مى‌گردد باز
ـ عيب درويش و توانگر به کم و بيش بد است (حافظ)
ـ در عيب نظر مکن که بى‌عيب خداست
٭ چون ردّ و قبول همه در پردهٔ غيب است ..................... (غزالى مشهدى)
زنهار ميازار از خود هيچ دلى را٭
نظير:
غافل مشو از هر کس که دلش آزردى
ـ سلامت بايدت، کس را ميازار
نيزرک: مى بخور منبر بسوزان مردم‌آزارى مکن
٭ ............................. کز هيچ دلى نيست که راهى به خدا نيست (وصال شيرازى)
زن سالى يک بار مى‌زايد مرد روزى صد بار!
زن، يعنى 'بزن!' (عا).
مثلى زشت است، از استعمال آن بايد خوددارى کرد
نظير:
مزن زن را چو خواهى زد، نکو زن (نظامى)
ـ مزن زن را ولى گر بر ستيزد چنانش زن که هرگز برنخيزد (نظامى)
خلاف: زن را نبايد زد حتى با يک شاخه گل
ز نيکو هر چه صادر گشت نيکوست (از مجمع‌الامثال)
نظير:
تو گرو بُردى اگر جفت و اگر طاق آيد (سعدى)
ـ جر بزنى جِر نزنى برده‌اى خوب رُخى هر چه کنى کرده‌اى (ايرج‌ميرزا)
نيزرک: يک خلقت زيبا بِهْ از هزار خلعت ديبا
زنى که بابا ندارد اين همه ادا ندارد (عا).
رک: زنى که جهاز ندارد اين همه ناز ندارد
زنى که جهاز ندارد اين همه ناز ندارد! (عا).
نظير: ناز عروس به جهاز است


همچنین مشاهده کنید