جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

سخ


سخا در جهان پيشهٔ انبياست٭
٭ که بهتر هنر آدمى را سخاست .............................. (اسدى)
سخاوت پس از اداى وام است
سخاوت درختى است اندر بهشت
  سخاى بزرگان چو ابر بهار به جائى ببارد که نايد به‌کار! (سعدى)
    نظير: ابر بايد که به صحرا بارد ز آن چه حاصل که به دريا بارد (سعدى)
سخت است جدائى به‌هم آموختگان را ٭
٭ دورى ز بَرَت سخت بود سوختگان را ..................... (طوقى تبريزى)
سخت‌دلى از سيرى برمى‌خيزد
سخت ‌زنى، سخت خورى!
نظير:
جواب‌ هاى، هوى است!
ـ جواب ناخدا با ناخدا توپ است در دريا!
ـ کلوخ انداز را پاداش سَنگ است!
ـ زدى ضربتى ضربتى نوش کن!
سخت‌گير سخت‌مير است٭
رک: سخت مى‌گيرد جهان بر مردمان سخت‌کوش
      ٭ اين مَثَل شايد اقتباس از اين بيت نظامى باشد:
مشو در حساب جهان سخت‌گير که هر سختگيرى بوَد سخت‌مير
سخت‌گيرى علامت خامى است
اين مَثَل مأخوذ از مثنوى معنوى است، آنجا که مولوى مى‌گويد:
    اين جهان همچون درخت است اى کرام ما بَر و چون ميوه‌هاى نيم‌خام
    سخت گيرد خام‌ها مر شاخ را ز آنک در خامى نشايد کاخ را
    چون پخت و گشت شيرين لب‌ گزان سست گيرد شاخ‌ها را بعد از آن
    سخت گيريّ و تعصب خامى است تا جنينى کار خون‌آشامى است (مثنوى معنوى، دفتر سوم)
رک: سخت مى‌گيرد جهان بر مردمان سخت‌کوش
سخت مى‌گيرد جهان بر مردمان سخت‌کوش٭ (حافظ)
نظير:
کار مشکل شود آنگاه که مشکل گيرى
ـ گر تو دشوار نگيرى همه‌کار آسان گردد
ـ سخت‌گير سخت‌مير است
ـ گناه تست که بر خود گرفته‌اى دشوار
ـ آسان گذران کار جهانِ گذران را
ـ دنيا را هر طور بگيرى مى‌گذرد
ـ سختگيرى علامت خامى است
٭ گفت آسان گير بر خود کارها کز روى طبع ................................ (حافظ)
سخن آن است کزو زنده‌دلى گرم شود
سخن آئينهٔ مرد سخنگوست (از جامع‌التمثيل)
رک: سخن گواه حال گوينده است
سخن از سخن خيزد (يا: سخن از سخن زايد)
نظير:
حرف حرف مى‌آورد
ـ حرف از حرف برمى‌خيزد
سخن اگر زر است خاموشى گوهر است
رک: اگر گفتن سيم باشد خاموشى زر است
سخن بر مزاج مستمع گوى٭
٭......................... اگر خواهى که دارد با تو ميلى (سعدى)
سخن بزرگان شنيدن ادب است
رک: حرف شنيدن ادب است
سخن بسيار دانى اندکى گوى (از جامع‌التمثيل)
نظير:
کم گوى و گزيده گوى چون دُرّ (نظامى)
ـ سخن چون حکيمان نکو گوى و کوته (ناصر خسرو)
 ـ نيايد ز گفتار بسيار سود (فردوسى)
سخن بلاست، خاموشى طلاست
رک: اگر گفتن سيم باشد خاموشى زر است
سخن تا نپرسند لب بسته‌دار ٭ (نظامى)
نظير: تا نپرسندت مگو از هيچ باب
٭ ............................ گُهر نشکنى تيشه آهسته‌دار (نظامى)
سخن چون حکيمان نکو گوى و کوته (ناصرخسرو)
نظير: سخن هر چه کوته بوَد خوشتر است
سخن‌چين بدبخت هيزم‌کش است ٭
٭ ميان دو کس جنگ چون آتش است ........................... (سعدى)
سخن‌چين شريک شيطان و دشمن انسان است
نظير: از اژدرهاى هفت‌سر مترس و از مردم نمّام مترس (قابوس‌نامه)
سخن حق تلخ است
رک: حرف حق تلخ است
سخن حق شمشير برّان است
سخن را بسنج و به اندازه گوى
نظير:
سخن ناانديشيده همچون زر ناسنجيده است
 ـ هر که سخن نسجد از جوابش برنجد (سعدى)
سخن را زيورى جز راستى نيست (جامى)
سخن راست را از ديوانه بشنو
رک: حرف راست را از ديوانه بشنو
سخنِ سرد تخمى است که از و دشمنى رويد (قابوس‌نامه)
نظير: حرف سرد مهر از دل بيرون کند
سخن سرد و لقمهٔ گرم از ياد کسى نمى‌رود
سخنش تلخ نخواهى دهنش شيرين کن٭
نظير: دهن سگ به لقمه وخته بِهْ
٭ سخن آخر به دهن مى‌گذرد موذى را ............................ (سعدى)
سخن عشق نه آنست که آيد به زبان٭
مقا: شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت (مولوى)
٭ساقيا مى ده و کوتاه کن اين گفت و شنود ............................ (حافظ)
سخن کز بهر حق گوئى چه عبرانى چه سُريانى٭
٭...............................     مکان کز بهر حق جوئى چه جابلسا چه جابلقا (سنائى)
سخن کز دل آيد بوَد دلپذير٭
رک: سخن کز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند
٭پذيرا سخن بود و شد جايگير   ............................... (نظامى)
سخن کز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند
نظير:
سخن کز دل برون آيد نشيند لاجرم در دل
ـ سخن کز دل آيد بوَد دلپذير (نظامى)
 ـ ز دل هر چه برخاست بر دل نشيند (صائب)
سخن کز وى بويِ هنر نيايد ناگفته بِهْ  (از قابوس‌نامه)
سخن کم گو ولى بسيار بشنو٭
٭سليم اين پند را از من نگهدار ................................. (سليم)
سخن که از دهان بيرون رفت و تير که از قبضهٔ کمان گذر يافت و مرغ که از دام پريد اعادت آن صورت نبندد (مرزبان‌نامه)
رک: تيرى که از شست رها شد برنمى‌گردد
سخنِ گفته مغز است و ناگفته پوست٭
٭ بگوى آن سخن‌ها که سود اندروست .......................... (فردوسى)
سخنِ گفته و قضاى رفته و تير انداخته باز نگردد
رک: تيرى که از شست رها شد برنمى‌گردد.
سخن گواه حال گوينده است
نظير:
سخن آئينهٔ مرد سخنگوست (از جامع‌التمثيل)
ـ حال هر کس موفق قال اوست (از جامع‌التمثيل)
ـ گوهر ذاتى هر کس ز کلامش پيداست (صائب)
ـ آدمى مخفى است در زير زبان (مولوى)
ـ قال فراخور حال است
ـ مرد را در سخن شناسند
    ـ تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد (سعدى)
ـ ابله را در سخن توان شناخت
ـ در سخن گفتن خطاى جاهلان پيدا شود (صائب)
ـ عقل متکلّم از کلامش پيداست
ـ روستائى را واگذار تا خود سخن گويد
سخنم تلخ نخواهى دهنم شيرين کن٭
نظير: گر نخواهى کام خود را تلخ خوش گفتار باش (صائب)
      ٭ تحریفی است از مصرع دوم این بیت سعدی:
سخن آخر به دهان می گذرد موذی را سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن
سخن مردم دويانه همه فال است
سخنِ مست تو بر مست مگير٭
نظير:
از مست سخن مگير بر دست
ـ بر مست همان بِهْ که نگيرند خدا را (سلمان ساوجى)
ـ دمست کجا شرم کجا؟
ـ از مست و مجنون و خفته و کودک قلمِ تکليف برگرفته‌اند (مرزبان‌نامه)
٭ مست گويد همه بيهوده سخن   ............................. (ابن‌يمين)
سخن ميان دو دشمن چنان گوى که گر دوست گردند شرم‌زده نشوى (سعدى)
سخنِ ناانديشيده همچون زر ناسنجيده است
رک: سخن را بسنج و به اندازه گوى
سخن نو آر که تو را حلاوتى است دگر٭
٭فسانه گشت و کهن شد حديث اسکندر .................. (فرّخى سيستانى)
سخنِ نيکو صيّاد دل‌هاست (از تاريخ گزيده)
سخن هر چه بوده همه گفته‌اند٭
    خلاف: يک عمر مى‌توان سخن از زلف يار گفت در بند آن مباش که مضمون نمانده است (صائب)
٭............................. بر باغ دانش همه رُفته‌اند (...؟)
سخن هر چه کوته بوَد خوشتر است (اديب پيشاورى)
نظير: سخن چون حکيمان نکو گوى و کوته (ناصرخسرو)
سخن هر چه گوئى همان بشنوى ٭
نظير:
    مگو ناخوش که پاسخ ناخوش آيد به کوه آواز خوش ده تا خوش آيد (ناصرخسرو)
ـ جو دشنام گوئى ثنا نشنوى (سعدى)
ـ جوابِ هاى هوى است
٭................................ نگر تا چه‌کارى همان بدروى (فردوسى)
سخن هشت پهلو دارد
سخنى که ناخوش خواهد آمد ناگفته بِهْ (ابوالفض بيهقى)
سخن يکى است دگرها عبارت‌آرائى است (از جامع‌التمثيل)
سخى در هر دو عالم سربلند است
نظير:
سخى دوست خداست
ـ دست‌دهنده محتاج نمى‌شود
ـ دست‌دهنده زير دست نمى‌شود
     ـ دود دوزخ نبيند هيچ سخى بوى جنّت نيابد هيچ بخيل (ناصرخسرو)
ـ با خلق خدا کرم کن که خدا با تو کرم کرد (سعدى)
    ـ هست جنّت آن کسى را کو سخى است و آن کسى‌که او بخل ورزد دوزخى است (از جامع‌التمثيل)
سخى دوست خداست
رک: سخى در هر دو عالم سربلند است


همچنین مشاهده کنید