پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

کا (۲)


کار کردنِ خر، خوردنِ يابو!
رک: کى کاشت کى درو کرد؟
کار کرديم به بَر آمد، رنج برديم به‌سر آمد، دوست جُستيم خبر آمد
کار کن تا کاهل نشوى و رزق از خدا دان تا کافر نشوى (خواجه عبدالله انصارى)
کار کن کار، بگذار از گفتار٭
رک: دو صد گفته چو نيم‌کردار نيست
٭ ............................ زين چنين تُرّهات دست بردار (سنائى)
کار که رسيد به چانه، عروس را ببين تو خانه! (عا).
کارگر پاى کار شناخته مى‌شود
رک: کارگر را از کار توان شناخت
کارگر را از کار توان شناخت
نظير:
کارگر پاى کار شناخته مى‌شود
ـ کار معرّف کارگر است
کارِ گيتى همه بر فال نهاده است خداى (فرّخى)
نظير: فال نيکو بزن به هر کارى
کار مرد به مو مى‌رسد اما پاره نمى‌شود
صورت ديگرى است از مَثَل 'کار جوانمرد به مو مى‌رسد اما پاره نمى‌شود'
کار مشکل شود آنگاه که مشکل گيرى٭
رک: سخت مى‌گيرد جهان بر مردمان سخت‌کوش
٭ .............................  گرش از اول شمرى آسان آسان گذرد (قاآنى)
کار معرّف کارگر است
رک: کارگر را در کار توان شناخت
کار ناکرده چه اميد عطا مى‌دارى؟ ٭
رک: کار ناکرده را مزد نباشد
      ٭ حافظِ خام طمع شرمى از اين قصه بدار ............................. (حافظ)
کارِ ناکرده را چندش مزد است
رک: کار ناکرده را مزد نباشد
کارِ ناکرده را کرده مشمار
کار ناکرده را مزد نباشد (از جامع‌التمثيل)
نظير:
کار ناکرده را چندش مزد است
ـ کار ناکرده چه اميد عطا مى‌دارى؟ (حافظ)
ـ عملت چيست که مزدش دو جهان مى‌طلبى (حافظ)
ـ مزد آن گرفت جانِ برادر که کار کرد (سعدى)
ـ کسى که تخم نکارد چه دخل بردارد (سعدى) 
کار نشد ندارد
نظير:
آسان گردد بر آنچه همت بستى
     ـ به هر کارى که همت بسته گردد اگر خارى بوَد گلدسته گردد
ـ هيچ قفلى نيست در بازار امکان بى‌کليد (صائب)
    ـ مشکلى نيست که آسان نشود مزد بايد که هراسان نشود
کار نيکان را قياس از خود مگير
رک: کار پاکان را قياس از خودمگير
کارِ نيکو کردن از پُر کردن است
نظير:
اگر مى‌خواهى بشوى خوشنويس، هى بنويس و هى بنويس و هى بنويس
ـ اگر مى‌خواهى بشوى تغل‌انداز هر پر کن و هى بالا بينداز!
کاروان براى خرى لنگ بار نمى‌اندازد
رک: براى خرى لنگ کاروان بار نيفکنَد
کاروانى زده شد کار گروهى سره شد٭
    رک: تغارى بشکند ماستى بريزد جهان گردد به کام کاسه‌ليسان
      ٭ مقتبس از بيت زير که در تاريخ بيهقى و مجمع‌الصفحا از لبيبى نقل شده است:
هر چه پرسيدند او را همه اين بود جواب: 'کاروانى زده شد کار گروهى سرد شد'
کارها به وقت بايد جُست کارِ بى‌وقت سست باشد، سست (سندبادنامه)
کارها نيکو شود اما به صبر
رک: صبر تلخ است وليکن برِ شيرين دارد
کار هر بافنده و حلاّج نيست ٭
نظير:
کار هر ناشسته روئى نيست اين (عطّار)
ـ طعمهٔ هر مرغکى انجير نيست (مولوى)
نيزرک: از هر کسى کارى ساخته است
٭ از کمان سست سخت انداختن ......................... (...؟)
کار هر بُز نيست خرمن کوفتن٭ (سعدى)
رک: از هر کسى کارى ساخته است
      ٭ ........................... گاو نر مى‌خواهد و مرد کهن (سعدى)
کار هر مورى نباشد با سليمان گفتگو (سنائى)
کار هندو باژگونه است ٭
مَثَلى بسيار قديمى است و امروز ديگر مصداق ندارد
نظير: کار ديوانه وارونه است
      ٭ تمثّل:
      ز هندوستان مگر بودش نمونه   که باشد کار هندو باژگونه (اسعد گرگانى)
کارى است گذشته است و سبوئى است شکسته
نظير:
بر گذشته‌ها صلوات
ـ رفت آنچه رفت
ـ کار چو از دست رفت آه ندامت چه سود
کارى بکن محض ثواب، نه سيخ بسوزه نه کباب! ٭
نظير: نه سيخ را بسوزان نه کباب را
      ٭ نظامى گفته است:
      ميانجى چنان کن به راه صواب که هم سيخ بر جا بوَد هم کباب
کارى را که گرگ به سختى انجام مى‌دهد روباه به آسانى از پيش مى‌برد
رک: آنچه با تدبير توان کرد با زور بازو ميسّر نشود
  کارى که به عقل برنيايد ديوانگيش گره گشايد (نظامى)
رک: عاقل تا رفت پل را پيدا کند ديوانه از آب گذشت
کارى که چشم مى‌کند ابرو نمى‌کند ٭
رک: کار اين دست از آن دست ساخته نيست
٭ در تيغ نيست جوهر اقبال مردمى .......................... (صائب)
کارى که شير٭ مى‌کند شمشير نمى‌کند
      ٭ در اين مَثَل مراد از کلمهٔ 'شير' شير مادر و تأثير آن در روح کودک است
  کارى که قلم به يک زبان ساخت شمشير به صد زبان نسازد
رک: قلم از شمشير تيز بُرّنده‌تر است
کارى که قلم مى‌کند از شمشير ساخته نيست
رک: قلم از شمشير تيز برّنده‌تر است
کارى که ملاّ مى‌کند با قل هوالله مى‌کند
مصراعى است از يک شعر عاميانهٔ قديم که در جشن ختنه‌سوران مى‌خوانده‌اند و مراد آن بوده است که بگويند: 'ملاّ' هر کار خيرى را با ذکر نام خدا آغاز مى‌کند
کارى که مى‌کند زر، نه پدر مى‌کند نه مادر
رک: اى زر تو خدا نِه‌اى وليکن به خدا...
کارى که نکو نشد، نکو شد که نشد
مقا: الخيرُ فى ما وَقَعْ
کارى که نمى‌کنى چرا مى‌گوئى؟٭
رک: جوانمرد کسى است که نمى‌گويد و مى‌کند
٭ اى دل ره بيهوده چرا مى‌پوئى  آن ره که نمى‌روى چرا مى‌جوئى؟
گفتى که دگر ز عاقى توبه کنم ............... (شيخ‌الرئيس افسر)
کارى که نه کار تُست زنهار مکن (از مجموعهٔ امثال طبع هند)
رک: از هر کسى کارى ساخته است
کارى مى‌کنم که بابام مى‌کرد، پشم مى‌رسيد و قيام مى‌کرد (عا).
کاسب جيب خداست
نظير: به کسب کوش که کاسب بوَد حبيب‌الله
کاسب دزدِ مال خودش است
کاسب نان به شيشه مى‌مالد
رک: سوداگر نان به شيشه مى‌مالد
کاسبى کاه‌سابى است
کاستن از چيزِ زيان‌بخش بهتر از افزودن بر چيزِ سودمند است
کاسهٔ آسمان ترک دارد!
رک: دست بر دامن هر کس که زدم رسوا بود
کاسه‌اى زير نيم‌کاسه است
رک: زير کاسه نيم‌کاسه‌اى هست
کاسه‌اى که بى‌بى بشکند صدا ندارد
يعنى خطاى بزرگان و زشتکارى اغنياء صدا ندارد
نظير: تيز کدبانو صدا ندارد
کاسه‌اى که شکست اگر پيوند زنند باز هم ترک دارد
نظير:
    چون رشته گسست مى‌توان بست ليکن گرهيش در ميان هست (اميرخسرو دهلوى)
ـ شيشهٔ بشکسته را پيوند کردن مشکل است (صائب)
کاسه به چين مى‌برد و فلفل به هندوستان
رک: زيره به کرمان مى‌بَرَد چغندر به هرات


همچنین مشاهده کنید