جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

نه


نه آب بياور نه کوزه بشکن!
نه آب داره نه نون داره، يک ذرع و نيم زبون داره (عا).
رک: مردى که نان ندارد يک گز زبان ندارد
نه آجيل مى‌دهم، نه آجيل مى‌گيرم!
اين مَثَل از نطق تاريخى مستوفى الممالک رئيس‌الوزراء و رجل سياسى معروف ايران که در خردادماه ۱۳۰۲ در پاسخ استيضاح‌کنندگان خود (مدرس و فروغى) ايراد کرده است سرچشمه مى‌گيرد
نه آدمى را بُخل بى‌نياز کند و نه کس را بذل محتاج
نه آفتاب از اين گرم‌تر مى‌شود نه قنبر از اين سياه‌تر!
نظير:
نه شب از اين درازتر مى‌شود نه کاکا مبارک از اين سياه‌تر!
ـ بالاتر از سياهى رنگ دگر نباشد
نه از تاک نشان ماند نه از تاک نشان
رک: آنها که تو ديدى همه رفتند حالا کوکو؟
نه از دل است نه از جان، از کتک است حسين جان! ٭(عا).
اين مثل را در مورد کودکان يا افرادى به‌کار مى‌برند که کارى را از روى ترس (مخصوصاً ترس از کتک خوردن) انجام مى‌دهند نه از روى رضا و رغبت و ميل
      ٭ براى اطلاع از ريشهٔ اين مثل رجوع شود به تمثيل و مَثَل، ج ۱، گردآورى و تأليف سيدابوالقاسم انجوى شيرازى، چاپ اوّل، ص ۱۵۹
نه از کفرش تمنّائى نه از اسلام پروائى
هُرهُرى مذهب است
نه از من جُو، نه از تو دو، بخور کاهى، برو راهى
نه اسب را به مجاهدت خر توان کرد و نه خر را به رضايت اسب
نظير: خر را به زدن اسب نتوان کرد
نهالِ تلخ نگردد به تربيت شيرين
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
نهال را تا تَر است بايد راست کرد تربيت در خردسالى مؤثر است نه در پيرى و سالخوردگى
نظير:
چوب تا تر است راست مى‌شود
    ـ چوب ‌تر را چنانکه خواهى پيچ نشود خشک جز به آتش راست (سعدى)
ـ اسبى را که در چهل سالگى سوغان گيرند براى ميدان قيامت خوب است
ـ در چهل سالگى تنبور مى‌آموزد در گور استاد خواهد شد
    ـ درختى کز جوانى کوژ برخاست چو خشک و پير گردد کى شود راست؟ (نظامى)
نهال گلابى را از ميوهٔ آن مى‌شناسد و گُل سرخ را از غنچهٔ آن
رک: شجرات را از ثمرات شناسند
نهان کى مانَد آن رازى کزو سازند محفل‌ها٭
٭ همه کارم ز خودکامى به بدنامى ‌کشيد آخر .............................. (حافظ)
نه اين ورى است نه آن ورى (عا).
رک: نه زنگى زنگ است، نه روميِ روم
نه اين و نه اون، و يمنعون‌الماعون!
عبارتى است ساختهٔ عوام که به شوخى و مزاح به‌کار مى‌برند
رک: نه زنگى زنگ است، نه رومى روم
نه بر اشترى سوارم نه چو خربه زير بارم٭(سعدى)
٭ .............................. نه خداوند رعيت نه غلام شهريارم (سعدى)
نه بر مرده بر زنده بايد گريست٭
٭ گر اين تير از ترکش رستمى است .......................... (فردوسى)
نه به آن اُلفت و گرميت نه به اين بى‌صفتيت!
نه به آن خميرى، نه به اين فطيرى!
نظير: نه به آن شوريِ شورى نه به اين بى‌نمکى!
نه به آن داريه و دنبک زدنت، نه به آن زينب و کلثوم شدنت! (عا).
نظير: نه به او چادرنمازت، نه به اين پاچينِ درازت! (عا).
نه به آن شوريِ شورى نه به اين بى‌نمکى٭
٭ شاه عطا کرده به ما حاکم فلفل نمکى ............................... (لاادرى)
نه به بار است، نه به دار است، اسمش على خدايار است٭(عا).
نظير:
هنوز نزائيده، جان و دل بابا
ـ بچّه توى شکم، اسمش مظفر!
ـ نه به داره نه به باره، اسمش خاله ماندگاره!
      ٭ يا: اسمش عمو يادگار است
نه به داره، نه به باره، اسمش خاله ماندگاره (عا).
صورت ديگرى است از مثل پيشين
نه بيل زدم نه پايه، انگور خوردم به سايه! (عا).
رک: نه چک زديم نه چانه، عروس آمد تو خانه!
نه پير را به خر خريدن فرست نه جوان را به زن گرفتن
رک: پير را به خر خريدن و جوان را به زن گرفتن مفرست
نه جاى درنگ و نه راه گريز!٭
رک: نه راه پس، نه را پيش
٭ پس اندر همى رفت بهرام تيز  ...................... (فردوسى)
نه جنّى بود نه پرى، چادر بى‌بى ور پرى (=ورپريد)! (عا).
نه جو، نه دو!
رک: نه از من جو، نه از تو دو، بخور کاهى، برو راهى
نه چک زديم نه چانه، عروس آمد تو خانه! (عا).
نظير:
نه بيل زدم نه پايه، انگور خوردم به سايه
ـ پول نداده وسط لحاف خوابيده
ـ بيل نزده چاه کنده
نه چندان شيرين باش که تو را بخورند، نه چندان تلخ که تو را به دور افکنند
نه چون صبا صادق بوَد صبح کاذب٭
٭ بلى هر دو را صبح خوانند ليکن ......................... (اديب صابر)
نه خانى آمده، نه خانى رفته!
مردى خربزه‌اى خريد تا به خانه بَرَد. در راه وسوسه در دلش راه يافت که خوب است خربزه را بِبُرََّم و به رسم خانان گوشت آن را بخورم و باقى را در کنار راه اندازم تا عابران گمان کنند خانى از اينجا گذشته، گوشت خربزه را خورده و پوستش را به دور انداخته است. به اين نيّت گوشت خربزه را خورد، خواست پوست آن را به کنار راه بيندازد گفت: خوب است پوست آن را نيز گاز بزنم تا عابران گمان کنند خان نوکرى هم داشته است. پوست خربزه را گاز گرفت و خواست پوست نازک آن را به زمين اندازد باز وسوسه در دلش ايجاد شد و هوس خوردن پوست کرد و با خود گفت: اصلاً خوب است پوست خربزه را هم بخورم تا مردم گمان کنند که نه خانى آمده و نه خانى رفته است!
نه خرى افتاده، نه خيکى دريده٭
يعنى هيچ اتفاق زيانبارى رخ نداده است
نظير:
نه مَشکى دريده، نه دوغى ريخته
ـ نه کوزه‌اى شکسته، نه ماستى ريخته
ـ نه دوغى ريخته، نه دوشابى
خلاف: هم خيک دريد هم خر افتاد
      ٭ تمثّل:
مرغى انگاشتم نشست و پريد نه خر افتاده شد نه خيک دريد (نظامى)
نه خود خورَد نه کس دهد، گنده کند به سگ دهد
نه خورده و نه برده، گرفته درد گُرده (عا).
رک: آش نخورده و دهان سوخته


همچنین مشاهده کنید