پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

نا (۲)


نانت را با آب بخور منّت ابدوغ نکش! (عا).
نظير:
 آبرو آب چو نبايد کرد
ـ آبرو بهر نان نبايد ريخت
    ـ نان خود با تره و دوغ زنى بِهْ که از خونِ شه آروغ زنى انوشيروان
نانت ندهند اگر نباشى سگ
نظير: اگر گرگ نباشى گرگانت بخورند
نان جو نه روبه دارد نه آستر
رک: نان ساچ است، نه پشت دارد نه رو
نان جو هم نعمت خداست
نان جوين خويش بِهْ از گندم کسان (صائب)
    رک: نان خود با تره و دوغ زنى بِهْ که از خوان شه آروغ زنى
نان چرب ندارى سخن چرب داشته باش
رک: اگر نان گندمت نيست، زبان نمردمى تو را چه شد؟
نان حلال آب زلال، بى‌درد سر بى‌قيل و قال!
نان حلال مى‌خوريم و آب زلال مى‌نوشيم
نان خانهٔ رئيس است، سگش هم همراهش است!
نظير:
مال داروغه کيسه را پاره مى‌کند
ـ از خانهٔ قاضى يک نان درآمد سگش هم دنبالش بوده!
ـ يک نان که از خانهٔ کدخدا بيرون مى‌آيد سگش هم همراهش است!
ـ هر گه که دهيش يک ناله در حال دو گربه بر گمارى (عمارى شهريارى)
نان خود با تره و دوغ زنى بِهْ که از خوانِ شه آروغ زنى!
رک:
نانت را با آب بخور منّت آبدوغ نکش 
ـ نان جوين خويش بِهْ از گندم کسان (صائب)
نان خود به خوان ديگران مخور (از نفايس‌الفنون)
رک: نان خود را بر سر سفرهٔ مردم مخور
نان خود به سفرهٔ کس مخوريد٭(از سخنان انوشيروان)
رک: نان خود را بر سفرهٔ مردم مخور
٭ خيّام نيز در بيان اين معنى گفته است:
قانع به يک استخوان چو کرکس بودن بِهْ ز آن که طفيل خوانِ ناکس بودن
با نان جوين خويش حقّا که بِهْ است کآلوده به پالودهٔ هرخس بودن
نان خودت را مى‌خورى چرا غيبت مردم را مى‌کنى؟
نظير:
خانهٔ خود نشسته‌اى حرف مردم را چرا مى‌زنى؟
ـ نان خود خوريد سخن مردمان مگوئيد (منسوب به)
خودت را مى‌خورى چرا هليم حاج‌ميرزا آقاسى را هم مى‌زنى؟٭
نظير: نان خودش را مى‌خورَد و پنبه براى حاج ميرزا فتح‌الله مى‌ريسد
٭ يا: نان خود را مى‌خورَد و هليم حاجى‌ عباس را هم مى‌زند
نان خود خوريد سخن مردمان مگوئيد (منسوب به انوشيروان)
رک: نان خودت را مى‌خورى چرا غيبت مردم را مى‌کنى؟
نان خود را بر سفرهٔ مردم مخور
نظير:
نان خود به خوان ديگران مخور (نفايس‌الفنون)
ـ بخور نان خود بر سرِ خوان خويش (نظامى)
ـ نان خود بر سفرهٔ کس مخوريد (از سخنان انوشيروان)
نان خودش را مى‌خورَد و پنبه براى حاج‌ميرزا فتح‌الله مى‌ريسد (عا).
نظير:
نان خودت مى‌خورى چرا هليم حاج‌ميرزا آقاسى را هم مى‌زنى؟
    ـ هان تا سگ ان کس نباشى يا گربهٔ خوان کس نباشى (نظامى)
نان دادن کار مردان است
نظير: نان بده که کار مردان است (خواجه عبدلله انصارى)
نان دستِ بخيله، آب که سبيله! (عا).
به کسى گويند که از دادن آب به ديگران ـ خصوصاً به کسى که آب طلب کرده است ـ خوددارى کند يا بُخل بورزد
نانِ دولت بيعارى مى‌آورد
نان را بايد جويد و توى دهانش گذاشت
يعنى بسيار کاهل است
نان را بده به نانوا يک نان بالاش! (عا).
رک: کار را به کاردان بايد سپرد
نان را به اشتهاى مردم نمى‌توان خورد
نظير: زندگانى به مراد همه‌کس نتوان کرد (صائب)
نان را به نرخ روز مى‌خورد
رک: بوجار لنجان است، از هر طرف باد بياد بادش مى‌دهد
نان را بينداز توى دريا، ماهى نمى‌داند اما خدا مى‌داند
نظير:
نيکى کن و به رود انداز که روزى بَر دهد (قابوس‌نامه)
ـ نيکى بکن و به چَهْ در انداز (نظامى)
    ـ تو نيکى مى‌کن و در دجله انداز که ايزد در بيابانت دهد باز (سعدى)
ـ نکوئى کن و در آب انداز (حافظ، خيام، کمال‌الدين اسماعيل، ابوالفضل هروى)
    ـ بکن نيکى و دردرياش انداز که روزى در کنارت آورَد باز (اسعد گرگانى)
ـ نان خود را به روى آب‌ها بينداز زيرا که بعد از روزهاى بسيار آن را خواهى يافت (از امثال سليمان)
ـ نيکوئى بَر دهد به نيکوکار (از تاريخ گزيده)
ـ نيکى هرگز فراموش نمى‌شود
ـ با هر دست دادى از همان دست پس مى‌گيرى
ـ نيکى نيکى آرد
ـ چو نيکى کنى نيکى آيد بَرَت (فردوسى)
نان را پشت خودت ببند که سگ دنبالت بدود نه پشت سگ که تو دنبالش بدوى!
نان را نمى‌جوند دهن آدم بگذارند (عا).
رک: از تو حرکت، از خدا برکت
نان ساچ است، نه پشت دارد نه رو
نظير:
پشت و رويش معلوم نيست
ـ نان جو نه رويه دارد نه آستر
نانش بده، نامش مپرس
رک:  ببخش و منّت مَنهْ
نانش به پشت سگ بسته است!
بسيار تنگ‌روزى است و براى کسب معاش خود بايد رنج فراوان ببرد و با ناکسان و فرومايگان بستيزد
نظير: نانش به شاخ آهو بسته است
نانش به شاخ آهو بسته است!
بسيار تنگ‌روزى است و براى کسب معيشت خود بايد دوندگى کند و رنج فراوان ببرد
نظير: نانش به پشت سگ بسته است
نانش ندارد اشکنه، بادش منار را مى‌شکنه! (عا).
رک: شکم خالى و باد فندقى!
نانِ شُوى دندان دارد!
رک:خانهٔ شوهر هفت خمره زرداب و سرکه دارد
نان کافر را مى‌خورد بالايش شمشير مى‌کشد
نظير: لب خزينه را مى‌بوسد و توى خزينه ادرار مى‌کند
نان کنّاسى خورى بهتر بوَد از شاعرى!
نظير: ز شاعرى بتر اندر جهان نديدم کار (کمال اسمعيل)
نان گدائى را گاو خورد و ديگر به‌کار نرفت!
نظير: نان بيعارى را به گاو دادند خورد ديگر سر کار نرفت
نان گندمت نيست زبان مردميت کو؟
صورت ديگرى است از مَثَل 'اگر نان گندمت نيست زبان مردمى تو را چه شد؟'
نان گندم شکم پولادين٭ مى‌خواهد
نظير:
نان و گرمک نه قوت هر شکمى است (نظامى)
ـ خر که جوش زياد شد لگد و جفتک مى‌اندازد (عا).
      ٭ يا: شکم فولادى
نان گندم نخورده‌ايم، دست بچّهٔ مردم ديده‌ايم
رک: اگر نخورده‌ايم نان گندم ديده‌ايم دست مردم
نان نامرد در شکم مرد نمانَد (از جامع‌التمثيل)
نان ندارد بخورد پياز مى‌خورد اشتهايش باز شود! (عا).
رک: شکم خالى و باد فندقى
نان و انگور و اين همه جنجال!
نانواى بى‌آرد قصّاب بى‌کارد!
مقا: 'از پاى شکسته چه سير و از دست بسته چه خير' و 'از غم بى‌آلتى افسرده است'
نان و يخ اختراع ماست اما مزه ندارد!
نان همسايگان دزديدن و به همسايگان دادن در شرع نيست (تاريخ بيهقى)
نانى بده جانى بخر
    نظير: يک روز خرج مطبخ تو قوت سال ماست يک سال مردمى کن و يک روز روزه گير
نان يک روزه چه بر پشت و چه در شکم (از مجموعهٔ امثال طبع هند)
نظير: نان يک شبه چه در سفره چه در انبان
نان يک شبه چه در سفره چه در انبان
نظير: نان يک روزه چه بر پشت و چه در شکم
نايد از گرگ پوستين دوزى!٭
رک: از گرگ شبانى نيايد
٭ از بدان نيکوئى نياموزى ............................. (سعدى)
نايد ز دل شکسته پيمان درست ٭
رک: دست شکسته کار مى‌کند، دل شکسته کار نمى‌کند
٭ بودم ز تو دل‌شکسته از روز نخست .......................... (ابوالفرج رونى)


همچنین مشاهده کنید