پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

یک (۲)


يک باز سفيد بِهْ که صد باز سياه٭
نظير: هزار قورباغه جاى يک ماهى را نمى‌گيرد
٭در من به حقارت نتوان کرد نگاه ....................... (اديب صابر)
يک بام نديدم در هوا داشته باشد ٭
رک: يک بام و دو هوا نمى‌شود
٭جز چرخ که هم کين بوَدَش با من و هم مهر ..................... (ميرزا نجيب اصفهانى)
يک بام و دو هوا نمى‌شود
نظير:
يک شهر و دو نرخ؟ 
ـ يک در و دو سرا؟
ـ قربان برم خدا را، يک بام و دو هوا را، اين ور بام گرما را، اون ور بام سرما را!
ـ يک بام نديدم دو هوا داشته باشد (ميرزا نجيب اصفهانى)
يک بزرگ‌ترى گفته‌اند يک کوچک‌ترى
يک بُز کمتر يک اِخ اِخ کمتر!
رک: آسوده کسى که خر ندارد...
يک بُز که از جوى جست تمامِ گَله مى‌جهد
نظير: تا يک گوسفند از جوى پريد همه مى‌جهند
يک بُز گَر گلّه را گرگين مى‌کند
    نظير: چو از قومى يک بى‌دانشى کرد نه کِهْ را منزلت مانَد نه مِهْ را
    نديدستى که گاوى در علفزار  بيالايد همه گاوان ده را؟ (سعدى)
يک بله و هزار بلا
رک: بله گفتم بلا ديدم
يک بهارِ تر بهتر از صد پدر و مادر
عبارتى مَثَل‌گونه است که روستائيان در ستايش از بارانِ بهر و اثرات نيک آن بر زبان مى‌رانند
يک بِهْ مى‌دهد، يک دِه مى‌خواهد
رک: کُرّه داده شتر مى‌خواهد
يک بيضه‌ْ مرغ دارد و فرياد مى‌کند٭
٭دارد هزار دُرّ در صدف و دم نمى‌زند ............................. (...؟)
يک پايش اين دنياست يک پايش آن دنيا
رک: آفتاب سرِ ديوار است
يک پاى دعوا فرار است!
يک پول جگرک سفره قلمکار نمى‌خاد!
يک پول دارم و هِلم دِه، باقيش را فلفلم ده، هر چى که ماند پَسَمْ ده! (عا).
مقا: 'پُز عالى، جيب خالى' و نظاير آن
يک پيکر و هزار خنجر!
نظير:
يک تن و صد خنجر
ـ يک کُشتى و هزار جلاّد!
ـ يک شير و پنجاه شمشير!
يک تب پهلوان را مى‌خواباند
نظير: پهلوان از پوست خربزه زمين مى‌خورد
يک ترشروئى براى صد مهمان بس است٭
٭................................  چين ابرو چوب دريان است صاحب خانه را (صائب)
يک تن آسوده در جهان ديدم آن هم 'آسوده' اش تخلّص بود!
نظير:
اندر اين دوران مجو راحت که کس آسوده نيست (سيف‌الدين خرمانى)
ـ در ساحت زمانه ز راحت نشان مخواه (خاقانى)
ـ اندر اين خاکدان فرسوده؟ هيچ‌کس را نبينى آسوده (سنائى)
نيزرک: هر کس به‌قدر خويش گرفتار محنت است
يک تن ساخته بِهْ که دو تن ناساخته
رک: يک شکم سير بهتر از ده شکم نيم‌سير
يک تن و صد خنجر
رک: يک پيکر و هزار خنجر
  يک تهِ سيگار آتش مى‌زند عالمى را گر کند غفلت دَمى (احمد اخگر)
رک: آتش اگر اندک است حقير نبايد داشت
يک تير و دو نشان
نظير:
يک سنگ و دو گنجشک
    ـ چه خوش بوَد که برآيد به يک کرشمه دو کار زيارت شهِ عبدالعظيم و ديدن يار
يک جامک و صد هزار سوراخ! (از جامع‌التمثيل)
رک: هر چه در قرآن قاف است در آن شکاف است
يک جامه بِدَر به نيک‌نامى صد جامه بِدَر به شادکامى، باقى دگرش تو خود دانى!
رک: بميرم به‌نام و نمانم به ننگ
يک جا ميل و مناره را نمى‌بيند، يک جا ذرّه را در هوا مى‌شمارد
نظير: گاه از دروازه تو نمى‌آيد، گاه از سوراخ سوزن بيرون مى‌رود
يک جا همه جا، همه جا هيچ جا
رک: پياز آدم هر جائى کونه نمى‌بندد
يک جو آبرو و اعتبار بهتر از صد هزار درهم و دينار
يک جو از حيا کم کن هر چه خواهى کن!
نظير:
چو شرمت نيست رو آن کن که خواهى (ويس و رامين)
    ـ هر که را شرم از او کند دورى بدرَد پرده‌هاى مستورى (اوحدى)
    ـ کند بى‌شرم هر کارى که خواهد نترسد زآنکه آب او بکاهد (اسعد گرگانى)
ـ يک جو بى‌حيائى، يک خروار توانائى
يک جو از عقل کم کن هر چه مى‌خواهى بکن
يک جو بخت بهتر از صد خروار هنر است
نظير:
جوى طالع ز خروارى هنر بِهْ
ـ چو طالع نباشد هنر هيچ نيست (عبيد زاکانى)
ـ چو باشد هنر بخت نبوَد، چه سود؟ (اسدى)
ـ هنر به‌کار نيايد چو بخت بد باشد (سعدى)
ـ کوشش چه سود چون نکند بخت ياورى (سعدى)
ـ نيم جوى از بخت برهْ که از هنر سه توبره (طوطى‌نامه)
ـ بازوى بخت بِهْ که بازوى سخت (سعدى)
ـ بخت که آمد برو بخواب
ـ بخت که رو کرد برو به پشت بخواب
ـ خدا يک جو بخت بدهد
ـ الهى بخت باشد نه که يک صندوق رخت باشد
ـ برو بختت را عوض کن
ـ مرد را طالع به دولت مى‌رساند نى کمال
ـ بخت گو روى کن و روى زمين لشکر گير (حافظ) 
ـ اقبال اگر ندارى تيغت بُرش ندارد (سالک)
يک جو بى‌حيائى، يک خروار توانائى!
رک: يک جو از حيا کم کن هر چه خواهى کن
يک جو حيله بهتر از پنجاه من زور است
نظير:
آنچه به حيلت توان کرد به قوّت ممکن نباشد (کليله و دمنه)
ـ کارى را که گرگ به سختى انجام مى‌دهد روباه به آسانى از پيش مى‌برد
يک جو رو بهتر از يک مِلکِ شش‌دانگى است
نظير:
يک جو از حيا کم کن هر چه مى‌خواهى بکن
ـ يک جو بى‌حيائى، يک خروار توانائى
يک جو زر بهتر از پنجاه من زور است٭
رک: اى زر تو خدا نه‌اى وليکن به خدا...
      ٭سعدى گفته است: جوى زر بِهْ که پنجاه من زور
يک جو ظلم، يک جو رحم
نظير: اگر ظلم مى‌کنى اندکى هم رحم داشته باش


همچنین مشاهده کنید