پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

یک (۶)


يکى از سيرى مى‌ميرد يکى از گرسنگى
نظير: يکى بخورد پاک، يکى بخورد خاک
يکى از يکى پرسيد: خرس تخم مى‌کند يا بچّه مى‌زايد؟ گفت: از اين دُم بريده هر چه بگوئى برمى‌آيد!
يک يا على بگو و خودت را از سؤال و جواب نکير و منکر خلاص کن!
  يکى بچّهٔ گرگ مى‌پروريد جو پرورده شد خواجه را بر دويد (سعدى)
نظير:
    هر که او مار پرورد به کنار بگزد پرورنده را ناچار (مکتبى)
ـ اگر صد سال مار پرورى چون بزرگ شود اول گزند بر تو کند (سَمَک عيّار)
نيزرک: از مار نزايد جز ماربچّه
يک بخورَد پاک، يکى بخورد خاک!
نظير: يکى از سيرى مى‌ميرد يکى از گرسنگى
يکى بخور، يکى هم صدقه بده
رک: يک نان بخور يک نان هم خير کن
يکى بر صد آيد نه صد بر يکى٭
رک: پول پيش آدم پولدار مى‌رود
٭که بسيار نايد برِ اندکى ............................ (نظامى)
يکى بزا، فتحعلى خان بِزا!
اهميت کار در کيفيّت آن است نه در کمّيت آن (نقل از کوچه، حرف 'ب' ، دفتر سوم)
يکى بگو دو تا بشنو
نظير:
خدا يکى زبان داده و دو گوش، يعنى يکى بگو و دو بنيوش
ـ يک زبان دارى دو گوش، يکى بگو دو تا بنيوش
    ـ دادند دو گوش و يک زبانت ز آغاز يعنى که دو بشنو و يکى بيش مگو. (باباافضل کاشى)
ـ يکى زبان و دو گوش است اهل معنى را (فيض کاشانى)
يکى بگو، يکى بشنو
يکى بود دو تا شد 'صل على' سه تا شد (عا).
رک: هيچ دوئى نيست که سه شود
يکى بود دو تا شد ناشکرى کرديم سه تا شد (عا).
رک: هيچ دوئى نيست که سه نشود
يکى به يکى گفت بابات از گشنگى مرد. جواب داد: داشت و نخورد؟
يکى به يکى گفت: عزرائيل بچّه تقسيم مى‌کند. ديگرى جواب داد: بچّهٔ ما را نبرد، بچّه تقسيم کردن پيشکشش!
يکى از رفيقش پرسيد: هيچ‌کِدام درست است يا هيچ‌کَدام؟ رفيقش گفت: اگر از من مى‌پرسى هيچ‌کُدام!
اين مثل را به طنز و شوخى در موردى به‌کار مى‌برند که بخواهند استدلال يا توجيه نادرستى را غيرمنطقى و باطل اعلام کنند.
يکى پرسيد: نورى خانه است؟ گفتند: دختر نورى خانه است. گفت: پس نورعلى نور!
يکى نان من باشد، يکى نان نيم من (عا).
رک: ميخ دو سر به زمين فرو نرود
يکى جفتِ همتا تو را بس بوَد٭
رک: خدا يکى، يار يکى
٭............................ که بسيار کس مردِ بى‌کس بوَد (نظامى)
يکى چانه مى‌کند، يکى به تنور مى‌زند
رک: يکى مى‌بُرَد، يکى مى‌دوزد
يکى چشم گاو است
يکى چون روَد ديگر آيد به‌جاى
مقا: کلّه‌پز رفت سگ جايش نشست
يکى چهارشنبه گم کرد ديگرى يافت
رک: زيان کسان سود ديگر کس است
يکى درد و يکى درمان پسندد  يکى وصل و يکى هجران پسندد (باباطاهر)
رک: گروهى آن گروهى اين پسندند
يکى دهش را مى‌فروخت تا در ده ديگر کدخدا بشود!
رک: سگ داده و سگ‌توله گرفته است
يکى را به ده راه نمى‌دادند سراغ خانهٔ کدخدا را مى‌گرفت!٭
نظير:
ترکى را به ده راه نمى‌دادند مى‌گفت تير و ترکش مرا به خانهٔ رئيس ببريد!
ـ يکى را پائين اتاق راه نمى‌دادند مى‌دويد بالاى اتاق
ـ از ده بيرونش کرده‌اند ادّعاى کدخدائى مى‌کند! 
ـ تابين ندارد مى‌گويد سه صف بايستيد!
      ٭اسدى گفته است:
يکى را به دِه در ندادند جاى همى گفت بر دِه منم کدخداى
يکى را پائين اتاق راه نمى‌دادند مى‌دويد بالاى اتاق!
رک: يکى را به ده راه نمى‌دادند سراغ خانهٔ کدخدا را مى‌گرفت
يکى سرّى با دوستى بگفت. گفت: ياد گرفتى؟ گفت: نى، فراموش کردم (از کيمياى سعادت)
سنائى در بيان همين معنى چنين سروده است:
    آن شنيدى که گفت دمسازى با قرينى از آنِ خود رازى
    گفت کاين راز تا نگوئى باز گفت من کى شنيده‌ام ز تو راز
    شررى بود در هوا پژمرد از تو زاد آن زمان که در من مرد (سنائى، حديقةالحقيقة)
يکى شلوار نداشت بند شلوارش را مى‌بست!
نظير: يکى نان نداشت بخورد پياز مى‌خورد اشتهايش باز شود!
يکى کم است، دو تا غم است، سه تا خاطر جمع
نظير: تا سه نشه بازى نشه
يکى کَند کان و يکى يافت گوهر٭
رک: کى کاشت کى درو کرد؟
٭بدو گفتم آرى چنين بوده دايم ............................... (فطران)
يکى گفت ابابيل حيوان بى‌آزارى است گفتند برو از کِرم باغچه بپرس! (عا).
يکى گفت: خانهٔ قاضى عروسى است. گفتند: به ما چه! گفت: شما را هم دعوت کرده‌اند. گفتند: به تو چه!
يکى گفت در چشم او سيخ داغ دگر گفت: نى سيخ، بل ميل داغ!
يکى گفت کس را زنِ بد مباد دگر گفت زن در جهان خود مباد! (سعدى)
نظير:
زن و اژدها هر دو در خاک به (فردوسى)
ـ خجسته زنى کو ز مادر نزاد (فردوسى)
يکى مرد جنگى بِهْ از صد هزار
يکى مُرد يکى مُردار شد، يکى هم به غضب خدا گرفتار شد!
    نظير: مخالفان تو را هر يکى به نوع دگر زمانه در رفتن آخر‌الزمان افکند
    يکى بمرد و يکى را فلک به خنجر تو   گلو بريد و يکى را ز خانمان افکند (ظهير فاريابى)
يکى مى‌بُرّد، يکى مى‌دوزد
در نهان با هم سازش و همدستى دارند
ِنظير: 
يکى چانه مى‌کند، يکى به تنور مى‌زند
ـ پير کوزه مى‌سازد، مريدان دسته مى‌نهند
يکى مى‌گفت مادرم را مى‌فروشم. گفتند چطور؟ گفت قيمتى مى‌گويم که نخرند
اين مثل را در مورد فروشنده‌اى به‌کار برند که براى کالاى خود بهاء گزافى معين کند
يکى مى‌گفت: من شب بازم، گفتند: اگر راست مى‌گوئى روز بيا بباز!
يکى مى‌ميرد از تب تيز، ديگرى به حلقش سرکه بريز! (عا).
يکى مى‌مُرد از درد بينوائى، يکى مى‌‌گفت: خانم زردک مى‌خواهى؟
نظير: سگ از درد مى‌ميرد، بى‌بى‌شکار مى‌خواهد!
يکى نان نداشت بخورد پياز مى‌خورد اشتهايش باز شود!
نظير: يکى شلوار نداشت بند شلوارش را مى‌بست!
نيزرک: شکم خالى و باد فندقى
يکى يکدانه يا خُل مى‌شود يا ديوانه!
رک: فرزند يکى يکدانه يا خل مى‌شود يا ديوانه
يک يوسف و صد خريدار
نظير: يک نار و هزار بيمار


همچنین مشاهده کنید