شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

نقش معلم و مدرسه در پرورش تفکر


مدرسه جايى است که تعليم و تربيت رسمى در آن جريان دارد؛ از اين رو، بايد آنچنان محيطى باشد که موجب پرورش فکر و شکوفايى انديشهٔ شاگردان شود. محيط مدرسه يا به عبارت بهتر، فضا و جو يادگيرى (climate of learnong) از عوامل مختلفي- از مديريت ادارى و آموزشى گرفته تا سرايدار و خدمت‌گزار- تشکيل مى‌شود. اگر نظام آموزشى بخواهد تحولى اساسى در روش‌هاى آموزشى خود به وجود آورد، بايد به فکر دگرگونى و تجديد بناى تمام عواملى باشد که به طريقى در ايجاد فضا و جو يادگيرى مؤثرند؛ زيرا تغيير قسمتى از نظام بدون تغيير ساير قسمت‌ها نمى‌تواند سبب بروز تغييرات مؤثر و چشمگير شود. بسيار ديده شده است که در مجموع امکانات فيزيکى يک نظام تغييرى حاصل شده است، بدون اينکه تحولى در معلم و طرز تفکر او ايجاد شود؛ در نتيجه، به‌رغم تغيير برنامه‌ها، مواد و تشکيلات مدرسه، معلم تغيير نيافته، روش‌ها و عادات قديم را بى‌کم و کاست در محيط آموزشى جديد به اجرا در مى‌آورد. وقتى برنامه‌هاى جديد با روش‌هاى قديم در مى‌آميزد، تجديد بناى نظام روى کاغذ باقى خواهد ماند و فقط به درد مسؤولان تبليغاتى خواهد خورد. بنابراين، يکى از مهم‌ترين مسائلى که در تجديد و نو‌آورى نظام آموزشى بايد در نظر داشت، تجديد بناى انديشه‌ها و باورهاى معلم است؛ زيرا بسيارى از معلمان پس از تغيير يافتن يا تجديد بناى نظام آموزشى نمى‌توانند آنچه در زمينهٔ تعليم و تربيت و ارتباط آن با شرايط تغيير يافته آموخته‌اند، در کلاس درس اجرا کنند و در نتيجه دچار ناکامى مى‌شوند و پيوسته احساس بى‌لياقتى مى‌کنند. آنان در مورد اين ناکامى يا خود را سرزنش مى‌کنند يا شرايط تغيير يافته را مقصر مى‌دانند و مورد انتقاد قرار مى‌دهند و حتى ممکن است در مقابل نوآورى‌هاى مدرسه مقاومت کنند يا به طريقى آنها را به ريشخند بگيرند.
مدرسه بايد نمونهٔ کوچکى از زندگى واقعى شاگردان باشد؛ زيرا زندگى چيزى جز مواجه شدن با مسائل و حل آنها نيست. مشکلات زندگى بايد به صورت فعاليت‌هاى مختلف در کلاس‌هاى درس مطرح شود و به وسيلهٔ خود شاگردان، ولى با راهنمايى معلمان، حل شود. اگر شاگردان انديشيدن را در مدرسه نياموزند، در کجا خواهند آموخت؟ معلم بايد محيط آموزشى و امکانات يادگيرى را آنچنان سازماندهى کند که بصورتى زنده و منطقى با زندگى شاگردان ارتباط پيدا کند؛ زيرا روش‌هاى نو و ابتکارى منطبق با زندگى آنها ممکن است موقعيت کلاس را جذاب‌تر کند و رغبت و تلاش آنان را در امر يادگيرى افزايش دهد. بسيارى از معلمان براى واقعى جلوه دادن فعاليت‌هاى آموزشى و جذابيت بيشتر بخشيدن به کلاس‌هاى درس، اقدام به تجهيز تصنعى کلاس درس مى‌کنند. اگرچه تجهيز فضاهاى آموزشى از ارکان انفکاک‌ناپذير نظام‌هاى آموزشى پويا و مترقى است، معلمان بايد بدانند براى واقعى جلوه دادن فعاليت‌هاى آموزشى احتياجى به وسايل مخصوص يا تجهيز تصنعى مدارس نيست. آنان بايد کار تدريس را امرى تلقى کنند که اساس آن را توجه به انديشه و عقايد شاگردان تشکيل دهد. معلم بايد دائماً شاگردان را در برابر مسائل مختلف قرار دهد و آنان را به تلاش ذهنى وادار کند و خود در مقابل نظريات آنان نقش يک مخالف انديشمند را بازى کند. او نبايد از اينکه ممکن است شاگردان در فرايند تفکر اشتباه کنند بيم داشته باشد؛ زيرا هر جا تفکر جريان داشته باشد، احتمال خطا نيز وجود دارد. معلمان بايد موقعيت آموزشى را آنچنان فراهم کنند که شاگردان خود را در فعاليت‌هاى آموزشى سهيم و دخيل بدانند. در چنين وضعيتى است که ادامه جريان تفکر در محيط مدرسه امکان‌پذير مى‌شود و شاگردان احساس لياقت و شايستگى خواهند کرد.
  علت شکست و ناکامی معلمان در مقابل نو‌آوری‌های آموزشی
علت شکست و ناکامى اکثر معلمان در مقابل نوآورى‌هاى آموزشي، بويژه روش‌هاى پرورش تفکر، باورهاى غلط و از پيش‌ساختهٔ آنان است که بر اثر تکرار، در طول سال‌هاى متمادي، در آنان تثبيت شده است؛ مثلاً اکثر معلمان به جاى اينکه روش آموختن و انديشيدن را به شاگردان بياموزند، آنان را در مقابل دانسته‌ها و واقعيت‌هاى علمى قرار مى‌دهند. به عقيدهٔ برونر، مهم نيست که فراگير چه مى‌آموزد، بلکه مهم اين است که چگونه مى‌آموزد. چگونه آموختن با انتقال اطلاعات و حفظ و تکرار آنها حاصل نخواهد شد. اگر شرايط يادگيرى فراهم شود، شاگردان خود به يادگيرى خواهند پرداخت.
تفکر و انديشه نيز مستلزم تحقق شرايطى است. تنها با گفتن فکر کنيد تفکر حاصل نخواهد شد. افراد جز در حالتى که با مسأله‌اى روبه‌رو مى‌شوند به فکر کردن نمى‌پردازند. اما تنها وجود مسأله کافى نيست. مسأله بايد به گونه‌اى مطرح شود که فرد، علاقه‌مند به حل کردنش باشد. معلم بايد عشق به انديشيدن را در شاگردان تقويت کند و شيوه انديشيدن را به آنان بياموزد. واقعيت اين است که اکثر معلمان از درگير شدن فکرى با شاگردان ترس دارند. آنان کلاس‌هاى آرام و ساکت را براى تدريس و کسب تجربه، مطلوب‌تر تصور مى‌کنند، در حاليکه اگر در فعاليت‌هاى آموزشى مسأله‌اى وجود نداشته باشد و پيچيدگى يا مشکل خاصى در جريان عادى تجربه ظاهر نشود، شاگردان فرصتى براى شرکت در فعاليت‌هاى فکرى پيدا نخواهند کرد.
برخى از معلمان معتقدند که بررسى مسائل مهم از قدرت فهم کودکان، نوجوانان و جوانان خارج است و آنان نمى‌توانند به چنين امر مهمى مبادرت ورزند. چنين تصورى اصولاً پايه علمى و منطقى ندارد؛ زيرا اين دسته از معلمان، کودکان و نوجوانان و جوانان را با سالمندان مقايسه مى‌کنند. نيازى نيست که کودکان مثل بزرگسالان بينديشند يا مسائلى را که با فهم و انديشهٔ سالمندان تناسب دارد درک کنند. آنان در حد خود مى‌توانند انديشمندان خوبى باشند. گروهى نيز بر اين باورند که چون تفکر نمى‌تواند در خلأ و بدون کسب اطلاعات جريان پيدا کند، بنابراين بايد حقايق را در اختيار شاگردان قرار داد تا بعداً آنها را در جريان تفکر به کار گيرند. بايد توجه داشت که اصولاً بحث اين نيست که کسب حقايق بدون تفکر يا تفکر جداى از حقايق امکان‌پذير است يا نه، بلکه سخن در اين است که چگونه مى‌توان حقايق را در فرايند تفکر به بهترين وجه مطرح کرد. اگر قرار است که انسان عاقلانه زندگى کند و اين انسان عاقل را معلم در مدرسه تربيت کند، فعاليت‌هايى که در مدرسه حاکم است بايد تجارب يادگيرى را از طريق نظم فکرى در اختيار او قرار دهد. در فرايند نظم انديشه است که فهم گسترش مى‌يابد و انسان احساس مفيد بودن مى‌کند.


همچنین مشاهده کنید