سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

دورهٔ صفویه


شاه‌عباس، مشهورترين پادشاه صفوي، به سال ۱۵۸۷ م. به تحت نشست و تا سال ۱۶۲۸ م. حکومت کرد. و سفيران، بازرگانان و حتى مبلغان دينى اروپائى به اصفهان آمدند که برخى از آنان به جامعهٔ زردشتى آن نواحى علاقه‌مند شدند.
زردشتيان، هر چند زندگى مساعدى داشتند، ولى در مورد موضوعات ديني، خاموش بودند. با اين حال مى‌گفتند در آن روزگار روحانيان يزد و کرمان، در 'روايت' هائى که براى برادران پارسى خود مى‌نوشتند، همهٔ جزئيات احکام مربوط به انواع مراسم‌ها و آئين‌هاى باستانى را ذکر مى‌کردند. مانع خاصى که زردشتيان براى حفظ خويش ايجاد کرده بودند و غربى‌ها براساس آن گزارش و قضاوت کردند، مسألهٔ زبان بود. آنان گويش‌هاى محلى اختيار کرده بودند که براى گويش‌وران فارسى رايج، که آنان آن‌را 'دري' يا 'گبري' مسلمانان مى‌ناميدند، قابل فهم نبود؛ و اين گويش محلى را (هر چند تقريباً هيچ وقت بدان نمى‌نوشتند) همهٔ زردشتيان، ميان خود به‌کار مى‌بردند.
تا سدهٔ هفدهم ميلادي، ايرانيان، هر آتشى مقدسى را در اتاقکى در داخل آتشکدهٔ خشتى مى‌نهادند که اين اتاقک بدون پنجره بود و در کوچک گنجه‌مانندى داشت که فقط روحانيان پريستار آتش مى‌توانستند از آن داخل شوند. در جائى ديگر و در اتاقى بزرگ‌تر، يک آتشدان ستونى خالى وجود داشت که مى‌شد براى نمازهاى فرادا و يا جشن‌هاى عمومي، اخگرهائى را درون آن گذاشت.
زردشتيان با آن همه درستي، صلح‌جوئي، سخت‌کوشى و تا حد امکان سر در لاک خود داشتن، هنوز هم مى‌توانستند از ستم بگريزند.
پس از شاه‌عباس، اوضاع زردشتيان بدتر هم شد. شاه‌عباس دوم (حکـ ۱۶۲۴ - ۱۶۶۷ م.) گبرهاى اصفهان را به شهرک جديدى منتقل کرد. و در اين مکان جديد و در دورهٔ آخرين پادشاه صفوي، يعنى سلطان حسين (حکـ ۱۶۹۴ - ۱۷۲۲ م.) آنان رنج بسيار ديدند؛ چه، وى اندکى پس از به تخت نشستن، فرمان تغيير دين آنان را صادر کرد. يک کشيش مسيحى شاهد اقدامات خشونت‌آميز براى اجراءِ اين فرمان بود: پرستشگاه‌هاى زردشتيان را ويران کردند، شمار بسيارى از گبرها را به تهديد با شمشير، به پذيرش اسلام واداشتند و خون آنان که امتناع مى‌کردند، رودخانه را رنگين ساخت. شمار اندکى گريختند و خانواده‌هائى که هنوز در منطقهٔ يزد زندگى مى‌کنند، از تبار همى فراريان هستند.
داستان پارسيان اين روزگار خوش‌تر است؛ چه، آنان به لحاظ مالى و نفوذ و اعتبار، اندکى پيشرفت کرده بودند.
در اين مدت، هنوز فقط يک آتش بهرام پارسى وجود داشت که آن هم آتش سنجانا در نوسارى بود. اين آتش در پرستشگاه جديدى در روستاى اودوادا، در منطقه‌اى ساحلى در نزديکى جنوب سنجان قرار دادند که تا به امروز فروزان است.
به سال ۱۷۱۹ م. افغانان به ايران يورش آوردند. آنان سيستان را درنورديدند و به‌طور غيرمنتظره کرمان را ساقط کردند. کوى زردشتيان، موسوم به 'گبر محله' خارج از حصارهاى شهر بود و ساکنان آن از مردو زن و کودک، تقريباً همگى از دم تيغ مهاجمان گذشتند. دستوران دستور و ديگر بزرگان زردشتي، نزديک آتش بهرام، در داخل شهر و وزير نظر اولياى مسلمان شهر زندگى مى‌کردند، و بدين‌سان جان سالم به در بردند.
افغانان، سلسلهٔ صفويه را برانداختند، ولى خود نيز هفت سال بعد به‌د‌ست قجرها (قبيله‌اى از ترکان شمال ايران که خود را از تبار تيمور لنگ مى‌دانست) و يک فرماندهٔ مزدور به‌نام نادر کولى که در سال ۱۷۳۶ م. خود را شاه خواند، از ايران بيرون شدند. و در دورهٔ حکومت وي، ايران هم ويران شد با قتل نادر قدرت به‌دست يکى از سرداران او به‌نام کريم‌خان زند افتاد که از سال ۱۷۵۰ تا ۱۷۷۹ م. در پايتخت او، شيراز، حکومت کرد. در دروان حکومت او ملاکاوس از ايران ديدن کرد. براى ملاقات با کاوس، در يزد انجمنى عمومى از زردشتيان تشکيل شد، و وى هفتاد و هشت پرسش با آنان در ميان نهاد. پاسخ اين پرسش‌ها روايت ايتهوتر را تشکيل مى‌دهند که آخرين روايت از ايران است.
سلسله زند چندان دوام نياورد و به سال ۱۷۹۶ م. آخرين نمايندهٔ آن، در کرمان به‌دست آقامحمدخان قاجار گرفتار شد. آقامحمدخان در همان سال به تخت نشست و از آن زمان تا سال ۱۹۲۵ م. قاجارها در تهران، حکومت کردند. در بخش نخست اين دوره اقبال زردشتيان ايرانى به پائين‌ترين حد خويش رسيد.


همچنین مشاهده کنید