سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا

خروس گردو دزد


يک شب خروس خواست برود خانهٔ قاضى گردو بدزدد، در بين راه به يک گرگى رسيد. گرگ پرسيد: 'رفيق کجا مى‌روي؟' گفت: 'مى‌روى منزل قاضى گردو بدزدم' گفت: 'من هم بيايم؟' گفت 'بيا.' با هم حرکت کردند رسيدند به يک سگ. سگ پرسيد: 'کجا؟ ' گفتند: 'مى‌رويم خانه قاضى گردو بدزديم.' سگ گفت: 'من هم بيايم؟' گفتند: 'تو هم بيا.' باز رسيدند به يک کلاغ. کلاغ پرسيد: 'بچه‌ها کجا؟' گفتند: 'مى‌رويم خانه قاضى گردو دزدي.' گفت: 'من هم بيايم؟' گفتند 'تو هم بيا.' باز رسيدند به يک مار. مار پرسيد: 'دوستان کجا؟' جواب شنيد: 'مى‌رويم خانه قاضى گردو بدزديم.' گفت: 'من هم بيايم؟' گفتند: 'تو هم بيا.' باز داشتند مى‌رفتند رسيدند به يک عقرب. عقرب پرسيد: 'کجا؟ گفتند: 'مى‌رويم خانه قاضى گردو بدزديم.' گفت: 'من هم بيايم؟' گفتند: 'بيا' خلاصه همه دسته‌جمعى به در خانه قاضى رسيدند.
در باز بود به داخل خانه رفتند. گرگ گفت: 'من نگهبانى در خانه را به عهده مى‌گيرم.' بقيه به حياط رفتند. کلاغ روى شاخهٔ درخت وسط خانه نشست. مار به زير هيزم رفت. عقرب توى قوطى کبريت رفت و خروس که مى‌دانست گردو توى تاپو در بالاخانه است، به سگ گفت: 'تو مواظب پله‌هاى بالاخانه باش' و خودش رفت بالاخانه داخل تاپو و شروع به شمارش و دزديدن گردوها کرد. زن قاضى صداى گردوها را که شنيد از رختخواب جست و سراغ هيزم رفت تا آتش روشن کند. مار از زير هيزم‌ها بيرون آمد و زد به دستش. دويد سراغ قوطى کبريت. عقرب دستش را نيش زد. خواست توى تاريکى براى دستگير کردن دزد به بالاخانه برود سگ پريد و پاش را گرفت. خواست برود به همسايه‌ها بگويد و کمک بگيرد گرگ حمله کرد ترسيد. دويد وسط باغچه تا از خدا کمک بخواهد تا گفت: 'خدايا' کلاغ ريد تو حلق او. در اين ميانه فقط خروس برد کرد و هر چه گردو خواست دزديد.
- خروس گردودزد
- گل به صنوبر چه کرد؟ ص ۲۴
- گردآورنده: سيد ابوالقاسم انجوى شيرازي
- انتشارات اميرکبير، چاپ دوم ۱۳۵۲
(به نقل از فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد چهارم ـ على اشرف درويشيان و رضا خندان).


همچنین مشاهده کنید