سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا
خروس زیرک
غروب يکى از روزها، خروسى رفت بالاى درختى تا چرتى بزند. سگ آبادى که از آنجا مىگذشت خروس را ديد و گفت: آهاى آقا خروسه مگر نمىبينى که هوا تاريک شده و بايد برگرديم؟ |
خروس گفت: مگر نمىدانى که هوا گرم شده؟ من حوصله برگشتن ندارم و مىخواهم امشب روى همين شاخه بخوابم. |
سگ هرچه اصرار کرد، خروس قبول نکرد و همانجا خوابيد. سگ هم مجبور شد زير درخت بخوابد و مواظب خروس باشد. |
نزديک صبح بود که خروس بيدار شد. پروبال خود را بههم زد و روى شاخه درخت، قوقولو قوقوئى سرداد. روباهى از آن طرفها مىگذشت. صداى خروس را شنيد و با خود گفت: بهبه امروز عجب غذاى چرب و نرمى پيدا کردهام بايد صبحانه مفصلى بخورم. |
روباه، زير درخت رفت و با زبان چرب و نرم خود گفت: سلام آقا خروسه صبح به خير. تو نمىترسى که تنهائى اينجا خوابيدهاي؟ |
خروس گفت: سلام و زهرمار. چرا نمىگذارى آوازم را بخوانم و طلوع صبح را به همه خبر بدهم؟ سپس قوقولى قوقوى ديگرى سر داد و گفت: من از هيچچيز نمىترسم. مگر ممکن است که خروسها ترسو باشند؟! |
روباه گفت: معذرت مىخواهم. قصد ناراحت کردن تو را نداشتم. من هم عادت دارم صبح زود با آواز قشنگ خروسها از خواب بيدار بشوم. امروز هم قرار است برايم مهمان بيايد لطفاً شما نگاه کنيد و ببينيد مهمانهايم از کنار درختهاى پشت سرت نمىآيند؟! |
خروس که مواظب حرکات روباه بود، فکرى کرد و گفت: چشمهاى من ضعيف است و فاصلهٔ زيادى را نمىتوانم ببينم. تو به من نگاه کن يکبار دور درخت را بچرخ و بيا تا خودت آنطرفها را نگاه کني. روباه که فکر مىکرد به همين سادگى توانسته است خروس را فريب بدهد، قبول کرد و با خود گفت: عجب خروس احمقى گير آوردهام. دور درخت مىگردم و بعد مىروم بالا و او را مىگيرم. |
هنوز قدم اول را برنداشته بود که سگ از پشت درخت پريد و دم روباه را با دندان کند. روباه، بههر زحمتى بود، خودش را از چنگ سگ خلاص کرد و پا گذاشت به فرار و همانطور که مىناليد، صداى سگ را شنيد که مىگفت: آهاى آقا روباهه با اين عجله کجا مىروي؟ بگرد و دمت را بردار. |
- خروس زيرک |
- افسانههاى لرستان - ص ۳۴ |
- گردآورنده: بهرام فرخ فال |
- انتشارات شباهنگ چاپ اول ۱۳۵۸ |
(به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد چهارم ـ على اشرف درويشيان و رضا خندان). |
همچنین مشاهده کنید