پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

آت


آتش آوردن برون از سنگ کار آهن است (صائب)
آتش از آتش گُل مى‌کند
مردمان از يارى با يکديگر قوت گيرند
رک: اتّحاد موجب قوت است
آتش از باد تيزتر گردد
نظير: پلنگ از زدن کينه‌ورتر شود به ياد آتش تيز برتر شود (سعدى)
آتش از چنار پوسيده برآيد
نظير:
دود از کُنده برمى‌خيزد
- تيغ کهنه جوهر دارد
- پيرى ندارى پيرى بخر
آتش از خيار نجهد (يا: آتش از خيار برنيايد)
نظير:
سبزه کى رويد به جهد از روى يخ؟
- نَجَست و هم نَجَهد هرگز از خيار آتش (اديب صابر)
آتش اگر اندک است حقر نيايد داشت (سعدى)
نظير:
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد (سعدى)
- هست سرمايهٔ احتراق جهانى شوروى (ابن‌يمين)
- هيمهٔ بسيار را شراره‌اى کافى است
يک تهِ سيگار آتش مى‌زند عالمى را گو کنى غفلت دمى (احمد اخگر)
آتش اول خودش را مى‌سوزاند
يعنى هر کس در پى آزار ديگران باشد نخست به خودش آزار مى‌رساند.
نظير: آتش هر چه را بخواهد بسوزاند اول بايد خودش را بسوزاند
آتش به جان شمر فتد کاين بنا نهاد
تحريفى است از مصراع دوم اين بيت معروف وثوق‌الدوله 'اول بنا نبود بسوزد عاشقان / آتش به جان شمع فتد کاين بنا نهاد' که عموم در سرزنش از شمر ذى‌الجوشن و امنِ او ساخته‌اند.
آتش به جان شمع فتد کاين بنا نهاد٭
مولوى نيز مفهوم اين مَثَل را در قالب بيت زير به‌صورت ديگرى بيان کرده است:
هر که او بنهاد ناخوش سنّتى سوى او نفرين رود هر ساعتي
رک: آتش به جان شمر فتد کاين بنا نهاد
٭ اول بنا نبود بسوزند عاشقان ............................ (وثوق‌الدوله)
آتش به دو دست خويش بر خرمن خويش من خود زده‌ام چه نالم از دشمن خويش
رک: خودم کردم که لعنت بر خودم باد
آتش به ديگرى زد و ما را کباب کرد
آتش به زمستان ز گُل سورى بِهْ٭
رک: در زمستان الويه پلو است
٭ ............................. يک زشت وفادار ز صد حورى بِهْ (....؟)
آتش به گرمى عرق انفعال نيست٭
٭ در دوزخم بيفکن و نام گنه مبر ک........................ (خيام)
آتش تر و خشک نمى‌شناسد
رک: آتش چو برافروخت بسوزد تر و خشک
آتش جاى خودش را باز مى‌کند
رک: آب راه خودش را باز مى‌کند
آتش چنار از خود چنار است
ُنظير:
کرمِ درخت از خود درخت است ـ کرم پنير از خود پنير است
- آنچه بر ما مى‌رسد آن هم ز ما است (مولوى)
- پرِ من است که برِ من است
- کرم پيله خود کفنش را مى‌تند
- گله از هيچ‌کس نبايد کرد گر تنِ ماست آنچه بر تنِ ماست (مسعود سعد)
- از ماست که بر ماست
- درخت گفت اگر دستهٔ تبر از خودم نبود کسى نمى‌توانست مرا سرنگون کند
آتش چنان نسوزد فتيله را که عداوت بسوزد قبيله را (اسرارالتوحيد)
آتش چو برافروخت بسوزد تر و خشک٭
نظير:
آتش که به بيشه افتاد تر و خشک نپرسد
- آتش که گرفت خشک و تر مى‌سوزد
- آتش تر و خشک نمى‌شناسد
- آتش دوست و دشمن نداند
- آتش اندر بيشه چون افتد به تر مانَدْ نه خشک (کاتبى ترشيزى)
- صر صر چون زَنَد به بوستان گام هم پخته قند ز شاخ هم خام
(امير خسرو دهلوى)
- آتش و گلوله کورند، نه دوست مى‌شناسد نه دشمن
- آتش چو در افتاد نه تر مانْد و نه خشک (ابن يمين)
- آتش اندر بيشه چون افتد نه تر مانَد نه خشک (کاتبى)
٭ تمثّل:
در پاى عوام کُشته گشتند خواص آتش چو در افتاد نه تر مانَد و نه خشک
(ابن يمين)
آتش دوست و دشمن نداند
رک: آتش چو برافروخت بسوزد تر و خشک
آتش را به روغن نتوان نشانيد
نظير: آتش را به آتش خاموش نتوان کرد
آتش را به آتش خاموش نتوان کرد
نظير: آتش را به روغن نتوان نشانيد
آتش سوزان نکند با سپند آنچه کند دود دل مستمند (سعدى)
نظير:
آنچه يک پيرزن کند، به سحر نکند صد هزار تير و تبر (سنائى)
- آه مظلوم در سحر به يقين بتر از تير ناوک و زوبين (سنائى)
- آه دل درويش به سوهان مانَد گر خود نبرد بُرنده را تيز کند
(ابوسعيد ابوالخير)
آتش علاج خانهٔ زنبور مى‌کند (صائب)
آتش کند پديد که عود است يا حَطَب٭
نظير: آتش کند هر آينه صافى عيار زرّ (معزى)
٭ آتش بيار و خرمن عشاق را بسوز ک...........................(ابن يمين)


همچنین مشاهده کنید