شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

آن(۲)


آنچه در ديگ است به چمچه مى‌آيد٭
اين راز سرانجام از پرده بيرون خواهد افتاد
نظير: آنچه در دل است به زبان آيد
٭ يا: هر چه در ديگ باشد به کفگير مى‌آيد
آنچه دلم خواست نه آن شد آنچه خدا خواست همان شد
رک: هر چه دلم خواست نه آن مى‌شود...
آنچه ديدى بر قرار خود نماند و آنچه بينى هم نمانَد برقرار
رک: چنان نماند و چنين نيز نخواهد ماند
آنچه دى کاشته‌اى مى‌کنى امروز درو ٭
رک: از مکافات عمل غافل مشو
٭ ........................... طمع خوشهٔ گندم مکن از دانهٔ جو
(ظهير فاريابى)
آنچه را ديده بيند نتوان کرد انکار
رک: قَسَمت را باور کنم يا دُم خروس را؟
آنچه را که تو از رو مى‌خوانى من از بر مى‌دانم
نظير: آن درسى را که تو خوانده‌اى ما از بر کرده‌ايم
آنچه را که خورند مار و مور بده بخورد شيخ‌على کور!
آنچه زخم زبان کند با مرد زخم شمشير جانستان نکند!
رک: زخم زبان از زخم شمشير بدتر است
آنچه شيران را کند روبه مزاج احتياج است احتياج است احتياج (مولوى)
آنچه کنى به خود کنى گر همه نيک و بد کنى
آنچه غفلت مى‌برد 'شرّ' است و 'آب' ٭
رک: باده کم خور خرده به باد مده
٭ از شراب شوق جانان مست شو ک..................... (سعدى)
آنچه گفتن به همه‌کس نتوان گفت مگو ٭
٭ مغربى، آنچه توان گفت به هرکس بمپوش و....................... (مغربى)
آنچه گفتندم بگو آن گفته‌ام٭
رک: آنچه اسناد ازل گفت بگو مى‌گويم (حافظ)
٭ من که اين دُرِّ معانى سفته‌ام ....................... (...؟)
آنچه گويند شاعران نکنند ٭
رک: شاعر دروغزن باشد
٭ شاعرى تو، روى مدار گران شاعران روى را گران نکنند
نکنى آنچه گوئى و نشگفت ک...............(مسعود سعد سلمان)
آنچه من با هزار 'يا حسين' جمع کردم تو با يک 'يا علي' مى‌بري؟
دزدى به خانهٔ روضه‌خوانى مى‌رفت. تمام اسباب و اثاث او را جمع کرد و در يک چادر شبِ رختخواب پيچيد. وقتى خواست از زمين بلند کند گفت: 'يا علي!' مرد روضه‌خوان به صداى او از خواب بيدار شد، مچ او را گرفت و گفت: آنچه من در طول عمر با هزار 'يا حسين' جمع کرده‌ام تو با يک 'يا علي' مى‌خواهى ببري؟
آنچه مى‌گويم به‌قدر فهم تُست٭
رک: به‌قدر عقل هرکس گوى با وي
٭ ...................... مُردم اندر حسرت فهم درست (مولوى)
آنچه مى‌مانَد به‌جا از آدمى نام است و بس (پرتو بيضائى)
نظير: به گيتى نمانَد به‌جز نام نيک (فردوسى)
آنچه نپايد دلبستگى را نشايد
رک: هر چه نپايد دلبستگى را نشايد
آنچه نخورى يخني٭ باشد
٭ يخنى: ذخيره، پس‌انداز
آنچه نصيب است نه کم مى‌دهند ور نستانى به سنم مى‌دهند
نظير:
از آنچه هست مقدّر نه کم شود نه زياد (عبيد زاکانى)
- نشايد خورد الاّ رزق مقسوم (سعدى)
- رک: گر زمين را به آسمان دوزى ندهندت زياده از روزى
آن خشت بوَد پُر توان زد٭
رک: کم گوى و گزيده گوى چون دُرّ
٭ لاف از سخن چو دُرّ توان زد ...................... (نظامى)
آن درد که درمان نپذيرد حسد است
نظير:
حسد درد بى‌درمان است
- حسد دردى است کان را نيست درمان
آن درسى را که تو خوانده‌اى ما از بر کرده‌ايم٭
نظير: آنچه را که از رو مى‌خوانى من از بر دانم
٭ آئين حسد قاعدهٔ ديو و دد است ...............................
آن در که خداى بست نگشايد کس ٭
٭ يا: من از بر کرده‌ام
آن دفترها را گاو خورد ٭
نظير:
آنکه فيل مى‌خريد رفت
- آن دکّان برچيده شد
- آن کاروان کوچ کرد
- آن مه‌مه را لولو برد
- آن دنبه را گربه برد
- آن سبو بشکست و آن پيمانه ريخت (محمد حسين شهريار)
- آن ورق برگشت
- گاو آمد و خورد دفتر پارين را (ظهورى)
- مرغى که تخم طلائى مى‌کرد مرد!
- آن مصر مملکت که تو ديدى خراب شد (خاقانى)
- آن قدح بشکست و آن ساقى نماند (عطار)
- آن قفس بگسست و آن هندو گريخت
٭ رو کآينهٔ بخت تو نزايد کس روزيت نکاهد و نيفزايد کس
با آنچه کند خداى بر نايد کس ................... (مسعود سعد سلمان)
آن دکّان برچيده شد٭
رک: آن دفترها را گاو خورد
٭ آن دکّان تخته شد
آن دم که سنگ صاعقه از آسمان رسد اول به مرغ باشد آشيان رسد
آن دنبه را گربه برد
رک: آن دفترها را گاو خورد
آن دنيا اول از همسايه پرسند
رک: روز قيامت اول از همسايه مى‌پرسند
آن دوست که بى‌وفاست دشمن بِهْ ازوست
آن دو شاخ گاو را گر خر داشتى يک شکم در آدمى نگذاشتى (سعدى)
نظير:
اگر شتر پر داشت يک بام سالم در جائى نمانده بود
- گربهٔ مسکين اگر پر داشتى تخم گنجشک از زمين برداشتى (سعدى)
- رک: خدا خر را شناخت شاخش نداد
آن ديگ پخته هنوز برجاست
نظير: هنوز همان آش در کاسه است
آن ديو بوَد نه آدميزاد کز اندُهِ ديگران شود شاد (دهلوى)
آن ذرّه که در حساب نايد مائيم ٭
٭ فردا که حساب جمله عالم طلبند .................... (بابا افضل)
آن را چه زنى که روزگارش زده است ٭
نظير:
کس نيايد به جنگ افتاده (سعدى)
- ما خود شکسته‌ايم چه باشد شکست ما (سعدى)
- مردى نبوَد فتاده را پاى زدن (پورياى ولى)
- مردى نبوَد ستيزه با دلشده‌اى (ازرقى)
- مروّت نباشد برافتاده زور (سعدى)
٭ آزار دل عاشق بيچاره چرا .......................... (حزنى)
آن را که از نيست به شاهان نياز نيست (ايرج‌ميرزا)
نظير: آز بگذار و پادشاهى کن (سعدى)
آن را که براندازند با ماش دراندازند٭
رک: با آل على هر که درافتاد ورافتاد
٭ زلفين دلاويزت با ابن يمين گفتند ...................... (ابن يمين)
آن را که به گور بايد خفت به خانه نتوان خفتن (قابوس‌نامه)
آن را که جاى نيست همه شهر جاى اوست (سعدى)
رک: درويش هر کجا که شب آيد سراى اوست
آن‌کس از دزد بترسد که متاعى دارد٭
رک: دارنده مباش از بلاها رستى
٭ ............................ عارفان جمع نکردند و پريشانى نيست (سعدى)
آن‌کس که اهل بشارت است اشارت داند٭
نظير:
عاقل را يک اشارت بس است
- اگر عاقلى يک اشارت بس است (سعدى)
- عاقلان را يک اشارت بس بوَد (مولوى)
- آدميان را سختى بس بوَد
- در خانه اگر کس است يک حرف بس است (عزالدين محمود کاشى)
- اسب نجيب را يک تازيانه بس است
- نخواهد اسب تازى تازيانه (شبسترى)
- چه خوشاست نکته‌دانى که سخن نگفته داند
- دانا به اشارهٔ ابرو کار کند و نادان به زخم چوگان
- در دِهْ اگر کس است دو بانگ بس است
- تلقين اهل نظر يک اشارت است (حافظ)
- آن‌کس است اهل بشارت که اشارت داند (حافظ)
٭ اقتباس از مصراع اول اين بيت حافظ:
آن‌کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسى، محرم اسرار کجاست؟
آن‌کس که بَدَم گفت بدى سيرت اوست (شيخ بهائى)
آن‌کس که بسيار دوَد بسيار افتد (از تاريخ‌الوزراء)
آن‌کس که بوَد سايه‌نشين سايه ندارد
آن‌کس که بى‌زر است مرغ بى‌بال و پر است
رک: بى‌زر مرغ بى‌بال و پر است
آنقدر نمرديم تا از قبرستان آمدند دنبالمان!
نظير: آنقدر نمرديم تا مرده‌شور آمد به سُراغمان
آنقدر نمرديم تا مرده‌شور آمد به سُراغمان!
نظير: آنقدر نمرديم تا از قبرستان آمدند دنبالمان
آنقدر هم نر نبود
رک: مال من هم آنقدر نر نبود!
آن قفس بشکست و آن هندو گريخت! ٭
رک: آن دفترها را گاو خورد
٭ ................................ آن سبو بشکست و آن پيمانه ريخت
آن کاروان کوچ کرد
رک: آن دفترها را گاو خورد
آن کبوتر چه کند کز عقبش شاهين است٭
٭ دل بيچاره چه سازد که تو صيدش خواهى .................(نياز جوشقانى)


همچنین مشاهده کنید