شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

آو


آواز آسيا مى‌شنوم ولى آرد نمى‌بينم: حرف مى‌شنوم ولى عمل نمى‌بينم.
نظير:
کردار بيار و گرد گفتار مگرد
- کار کن کار بگذر از گفتار (سنائى)
- کِرد پيش آر و گفت کوته کن (سنائى)
- به‌عمل کار برآيد به سخندانى نيست (سعدى)
- مرد آن است که لب ببندد و بازو گشايد
آواز اين کمانچه صبح بلند مى‌شود
دزدى نيمه‌شب پاشنهٔ درِ خانه‌اى را آرام آرام ارّه مى‌کرد. شخصى از آنجا مى‌گذشت. از او پرسيد: 'چه مى‌کني؟' گفت: 'دارم کمانچه مى‌زنم' رهگذر گفت: 'پس چرا صدا ندارد؟' گفت: 'آواز اين کمانچه صبح بلند مى‌شود'
نظير: صبح آوازش بلند مى‌شود
آوازِ بلند و شهر ويران!
رک: خودم به بازه، اسمم به دروازه
آواز خرکى، رقص شترى!
آواز دُهُل شنيدن از دور خوش است٭
نظير: به چشم از دور هر دشتى بساط پرنگار آيد
٭ تمثّل:
باشد از دور خوش به گوش مَجاز ز من آوازه، از دُهُل آواز (سنائى)
آواز سگان کم نکند رزق گدا را
رک: فرياد سگان کم نکند رزق گدا را
آواز سگ دليل آبادانى باشد (مرزبان‌نامه)
آوازه‌خوان ماهى قورباغه است
نظير: بيله‌ديگ، بيله‌چغندر - وزيرى چنان شهريارى چنين!
آوخ که هر چه بر سر ما مى‌رود ز ماست (رشيد ياسمى)
رک: از ماست که بر ماست
آه آه از صبح کوفه، واى واى از شامِ شام
آه از اين عمر که بر باد هوا مى‌گذرد٭
٭ رفت در آه و فغان بى تو مرا عمر دراز ....................... (کمال خجند)
آه اگر از پسِ امروز بوَد فردائى ٭
٭ گر مسلمانى از اين است که حافظ دارد ........................... (حافظ)
آهِ دل درويش به سوهان ماند گر خود نبرد بُرنده را تيز کند (ابوسعيد ابوالخير)
رک: آتش سوزان نکند با سپند آنچه کند سوز دل مستمند
آهسته برو آهسته بيا که گربه شاخت نزند!
صورت کوتاه‌ترى است از: ' موش موشک، آهسته برو آهسته بيا که گربه شاخت نزنه، انگشت بلور به چشم زاغت نزنه!'
آهسته برو هميشه برو
نظير:
رفتن و نشستن به که دويدن و گسستن (سعدى)
- رهرو آن نيست که گه تند و گهى خسته رود رهرو آنست که آهسته و پيوسته رود
- اسب تازى دو تک رود به شتاب شتر آهسته مى‌رود شب و روز
- زود در سر فتد هر آن که دوَد برفتد مرکبى که تند روَد (مکتى)
آن صاحب دزد را باشد اثر٭
نظير:
مادر را دل سوزد دايه را دامن
- جگر جگر است و دگر دگر
- غريبه غريبه است
- غريبه را بکشى غريبه است
- نوحه‌گر گويد حديث سوزناک ليک کو سوزِ دل و دامان چاک (مولوى)
٭ گر بوَد در ماتمى صد نوحه‌گر ................................. (عطّار)
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد٭
رک: از چاله درآمد و به چاه افتاد
٭ در خم زلف تو آويخت دل از چاه ز نخ ................................ (حافظ)
آه مظلوم در سحر به يقين بَتَر از تير ناوک و زوين (سنائى)
نظير:
تير آه سحر با نشانه مى‌آيد (سعدى)
- پيکان آه بگذرد از کوه آهنين (سعدى)
آهن بد شمشير برّان نشود
نظير: شمشير تيز را آهن بد چون کند کسى ناکس به تربيت نشود اى حکيم کس (سعدى)
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
آهن را آهن از کوره کشد
رک: شغال بيشهٔ مازندران را نگيرد جز سگ مازندرانى
آهن را به آهن توان کوفت
رک: شغال بيشهٔ مازندران را...
آهن را تا گرم است بايد کوبيد
رک: تا تنور گرم است نان بايد پخت
آهنگرى کارى ندارد: آهن را پهن کنى مى‌شود بيل، دراز کنى مى‌شود ميل!
نظير:
قاشق ساختن کارى ندارد، يک مشت مى‌زنى گود مى‌شود دُمش را مى‌کشى دراز مى‌شود!
- گرد کردى لاقلاقو، دراز کردى خاک‌انداز!
- اگر دراز شد ديلم مى‌شود و اگر پهن شد بيل!
آهن هر قدر سفت باشد چکش نرمش مى‌کند
يعنى فشار حوادث و گردش روزگار آدم کلّه‌شق و نافرمان را رام مى‌کند و به اطاعت وادار مى‌سازد
آهنى را که موريانه بخورْد نتوان برد از او به صيقل زنگ (سعدى)
رک: تربيت نااهل را جو گردکان بر گنبد است
آهو براى نجات جانش مى‌دود، تازى براى خوش آيند صاحبش
آهو را ماند که در کشورى چرد و در کشورى ديگر نافه نهد
رک: چينه‌اش را اينجا مى‌خورَد تخمش را جاى ديگر مى‌گذارد.
آهى که غم ز دل نبرد ناکشيدنى است (صائب)
آينده نيامدست و بگذشته گذشت
آينه با زشت و زيبا کارى ندارد
آينه به‌دست برزنگي!
رک: سر کچل شانه نمى‌خواهد!
آیین تقوا ما نیز دانیم
مقایسه شود با : بنده را نيز خدا مرگ دهد مُلاّيم!
٭ ................................. ليکن چه چاره با بخت گمراه (حافظ)
آئين حسد قاعدهٔ ديو و دَد است (سعدى)
آئينه به ديدنِ رويِ سياه سياه نمى‌شود
نظير:
دريا به لف‌لفِ سگ نجس نمى‌شود
- آب دريا از دهان سگ کجا گردد پليد (امير معزى)
- کى شود دريا به پوز سگ نجس؟ (مولوى)
آئينه از روى زشت بر هم نخورد
آئينهٔ کج جمال ننمايد راست٭
نظير: ز کَژى نجويد کسى راستى (فردوسى)
٭ ........................ آن روى نمايدش که در طينت اوست (سعدى)
آئينه هر چه داند در دل نگه ندارد (اهلى شيرازى)
آئينه هر چه ديد فراموش مى‌کند ٭
بسيار چيزها را بايد فراموش کرد و هرگز تخم کينه در دل نپروراند
٭ صبورت نيست در دل ما کينهٔ کسى .......................(سليم تهرانى)


همچنین مشاهده کنید