جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

بس


بسا بيمار برگشت از لب گور
رک: اجل گشته ميرد نه بيمار سخت
بسا حلواى صابونى که زهرش در ميان باشد٭
نظير:
نه هر بيرون که مى‌بينى درونش همچنان باشد (سعدى)
- اى بسا ريشِ سفيد و دل چو قير (مولوى)
٭ نه هر بيرون که مى‌بينى درونش همچنان باشد .....................(سعدى)
(هر دو مصراع اين بيت صورت مثل به خود گرفته است)
بسا سر کز زبان زير زمين رفت (نظامى)
رک: زبان سرخ سرِسبز مى‌دهد بر باد
بسا سگبا که سگبان پُخت و سگ خورد ٭
٭ سگبا غذاى مخصوص سگ است و اين مثل مقتبس از مصراع دوم اين بيت نظامى است:
بسا تا به که ماند از تيرگى سرد بسا سگبا که سگبان پخت و سگ خورد
بسا شکست کزو کارها درست شود٭
بسا طبيب که مايه نداشت درد افزود (منجيک ترمذى)
٭............................... کليد رزق گدا پاى لنگ و دست شل است (صائب)
بسا قالا که از بازيچه برخاست (نظامى)
رک: شوخى شوخى آخرش جدى مى‌شود
بسا کسا کز خمر ترک دين کند
رک: به پير و جوان از مى‌آيد گناه
بسا کسا که به روز تو آرزومند است٭(رودکى)
٭ زمانه پندى آزادوار داد مرا زمانه را چو نک بنگرى همه پند است
به روز نيک کسان گفت غم مخور زنهار .................... (رودکى)
بسا کس که داد از طمع جان به باد (اسدى)
رک: آدم طمع‌کار رنگش زرد است
بسا مالا که بر مردم وبال است٭
رک: مال دنيا وبال آخرت است
٭ ........................... مزيد ظلم و تأکيد ضلال است (سعدى)
بسا مراد که در ضمن نامرادى‌هاست
رک: در نوميدى بسى اميد است
بسا مردم که يک بد کرد و صد ديد٭
رک: بدخواه کسان هيچ به مقصد نرسد يک بد نکند تا به خودش صد نرسد
٭ وليکن هرکه او بد کرد بد ديد ..............(اسعد گرگانى)
بسا نام نيکوى پنجاه سال که يک کار زشتش کند پايمال (سعدى)
نظير:
هزاران حُسن و خوبى را دهد يک فعل بر باد
- نيرزد کام صد ساله به يک ننگ (اسعد گرگانى)
بس باد که در ديزباد٭ است (اسرارالتوحيد)
٭ ديزباد: دهى از دهستان زبرجان واقع در ۳۳ کيلومترى خاور قدمگاه واقع در کوه‌هاى بينالود خراسان
بُستان بى سر خر نمى‌شود
نظير:
يک دم نشد که بى سر خر زندگى کنيم
- زمين ترکيد و پيدا شد سرِ خر!
- موى آبجى خانم را آتش زدند!
- عيد بى‌روستائى نمى‌شود
- به هرجائى که مجلس گرم کرديم مچل از دور پيدا شد که من هم!
بُستان سر خر يافت هلا بار به خر نِهْ!
بس سر که بريدهٔ زبان است يا يک نقطه زبان زيان است (ايرج ميرزا)
رک: زبان سرخ سرِ سبز مى‌دهد بر باد
بس غنچهٔ ناشکفته بر خاک بريخت٭
رک:بر مال و جمال خويشتن غرّه مشو
٭ بر حُسن و جوانى‌اى پسر غرّه مشو .......................(خيّام)
بس قفل چو بنگرى کليد است٭
رک: اى بسا درد که باشد حقيقت درمان
٭ سررشتهٔ غيب ناپديد است ......................(نظامى)
بس کس که گاه حمله چو ميشى بوَد ضعيف هر چند گاهِ لاف چو شيرى بوَد ژيان (معزّى)
بسکه خاموش نشستم سخن از يادم رفت٭(طغراى مشهدى)
٭ ............................. بسکه ماندم به غريبى وطن از يادم رفت (طغراى مشهدى)
بسکه خوش دست و پنجه است از ديوار سفيدکارى هم بالا مى‌رود! (عامیانه)
رک: خيلى خوشبو است دم باد هم مى‌نشيند!
بسکه گفتم زبانم مو برآورد
نظير: بسکه گفتم زبان من فرسود
بسکه گفتم زبان من فرسود!٭
نظير: بسکه گفتم زبانم مو برآورد
٭ .................................. چه کنم پند من ندارد سود(ضياء اصفهانى)
بسکه ماندم به غريبى وطن از يادم رفت٭
رک: غريبى دردِ بى‌درمان غريبي
٭ بسکه خاموش نشستم سخن از يادم رفت .......................(طغراى مشهدى)
بسم‌الله اگر حريف مائي!٭ (نظامى)
٭ مائيم و نواى بينوائى ..................... (نظامى)
بسوزد خرمنى از يک شراره (اخگر)
رک: هيمهٔ بسيار را شراره‌اى کافى است
بسيار خوار لاغر باشد
نظير: راست باشد اين که لاغر مى‌شود بسيار خوار (قاآنى)
بسيار خوشبوست دَمِ باد هم مى‌نشيند!
رک: خيلى خوشبوست دَمِ باد هم مى‌نشيند
بسيار دان بسيارگوى باشد (قابوس‌نامه)
بسيار دان و کم‌گوى باش نه کم دانِ بسيارگوى (قابوس‌نامه)
رک: اى بسا درد که باشد به حقيقت درمان
بسيار دويديم و به جائى نرسيديم (نظيرى نيشابورى)
رک: از زياد دويدن کفش پاره مى‌شود
بسيار سفر بايد تا پخته شود خامى٭ (سعدى)
رک: سفر مربى مرد است
٭ ................................. صوفى نشود صافى تا در نکشد جامى (سعدى)
بسيار نعمت است که عين بليّت است
بسى باشد سيه را نام کافور٭
رک: بر عکس نهند نام زنگى کافور
٭ بر آن کافى نباشد اعتمادى ..............(ابوالفرج رونى)
بسى تير و دى ماه و ارديبهشت بيايد که ما خاک باشيم و خشت (سعدى)
نظير: اين سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کيست؟


همچنین مشاهده کنید