سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا

سنگ صبور(۲)


روزِ سى و نهم که فاطمه هنوز خواب بود. صبح زود، دختر کولى بلند شد رفت درِ اتاق را باز کرد. داخل شد. ديد جوانى مثلِ پنجهٔ آفتاب روى تخت خوابيده. دختر کولى دعا را که از بر بود، خواند و آخرين سوزن روى شکمش را بيرون کشيد. همين که اين کار را کرد، جوان عطسه‌اى کرد، بلند شد. نشست و گفت:
- تو کجا؟ اينجا کجا؟! حوري، جني، پرى هستى يا دخترِ آدميزادي؟!
دخترِ کولى گفت:
- من دخترِ آدميزاد هستم!
جوان پرسيد:
- چطور اينجا آمدي؟
دختر کولى تمام سرگذشتِ فاطمه را از اول تا آخر به اسم خودش براى او تعريف کرد و خودش را به اسم فاطمه جا زد و گفت: 'آن دخترى که خوابيده، کنيز من است.'
جوان گفت:
- خيلى خوب، حالا مى‌خواهى زنِ من بشوي؟
دختر گفت:
- البته که مى‌خواهم، چه بهتر از اين؟!
آنها که مشغولِ صحبت و ماچ و بوسه شدند، فاطمه بيدار شد. فهميد هرچه رشته بود، پنبه شده! آه از نهادش برآمد! فاطمه دست‌هايش را به‌طرفِ آسمان برد و گفت: 'خدايا! خداوندگارا! تو به سر شاهدى همهٔ زحمت‌هائى که کشيدم، نتيجه‌اش همين بود؟!' بعد بدونِ آنکه به وضعِ موجود اعتراضى کند، خدمتکارِ دخترِ کولى شد و دختر کولى شد خانم و خاتون و او را فرستاد توى آشپزخانه!
جوان، هفت شبانه‌روز قصر را آذين بست و دخترِ کولى را گرفت. فاطمه هيچ چيز نگفت. خدمتکارِ خانه بود تا اينکه زد و جوان خواست به سفر برود. وقتى که آماده شد به زنش گفت:
- دلت مى‌خواهد تا برايت سوغاتى بياورم؟
دختر کولى گفت:
- يک دست لِباس اطلسِ زرى شاخه بيار.
بعد رو کرد به فاطمه و گفت:
- تو چه مى‌خواهى که برايت سوغات بياورم؟
فاطمه گفت:
- ارباب من چيزى نمى‌خواهم، جانتان سلامت باشد!
جوان اصرار کرد. ناگزير گفت:
- پس واسهٔ من يک سنگِ صبور و يک عروسکِ چينى بياوريد.
جوان، شش ماه سفرش طول کشيد. دختر کولى هم هى فاطمه را کتک مى‌زد و مى‌چزاند و او هم همه‌ش گريه مى‌کرد. جوان از سفر برگشت و همهٔ سوغاتى‌هاى زنش را خريده بود، اما سنگ صبور را يادش رفته بود. نگو توى بيابان که دارد مى‌آيد، پايش به سنگى مى‌خورد و فوراً يادش مى‌افتد که دخترِ خدمتکار ازش چى خواسته با خودش مى‌گويد: 'خوب، اين دختر سفارش کرده بود. برايش نبرم بد است.' برگشت، رفت توى بازار، پرسان پرسان يک‌نفر دکان‌دار را پيدا کرد که گفت: 'من برايتان پيدا مى‌کنم.' فرداى آن روز که برگشت آن را بخرد، دکان‌دار از او پرسيد: 'کى از شما سنگِ صبور خواسته؟' جوان گفت: 'توى خانهٔ من يک خدمتکار هست، از من سنگ صبور و عروسکِ چينى خواسته بود.'
دکان‌دار گفت: 'شما اشتباه مى‌کنيد. اين دختر خدمتکار نيست.' جوان گفت: 'حواست پرت است، من مى‌گويم که خدمتکار من است.' دکان‌دار گفت: 'ممکن نيست. خيلى خوب حالا اين را مى‌خرى يا نه؟' جوان گفت: 'بله.' دکان‌دار گفت: 'هرکس سنگ صبور مى‌خواد، معلوم مى‌شه درد و اندوهِ سختى دارد. وقتى برگشتى و سنگ صبور را به دختر خدمتکار دادي، همان شب وقتى که کارهاى خانه را تمام کرد. مى‌رود کنجِ دنجى مى‌نشيند و همهٔ سرگذشتِ خودش را براى سنگ نقل مى‌کند. بعد از آنکه همهٔ بدبختى‌هايش را نقل کرد، مى‌گويد:
'سنگ صبور، سنگ صبور!
تو صبورى و من صبور
يا تو بترک يا من مى‌ترکم.'
آن وقت بايد بروى توى اتاق و کمر او را محکم بگيري، اگر اين کار را نکنى او مى‌ترکد و مى‌ميرد. جوان همان کارى را که او گفته بود، کرد و سنگ و عروسک چينى را به دخترِ خدمتکار داد. همين که کارهايش تمام شد، رفت توى آشپزخانه و آن را آب و جارو کرد. يک شمع روشن کرد کنجِ آشپزخانه گذاشت. سنگ صبور و عروسک چينى را هم جلو خودش گذاشت و همهٔ بدبختى‌هايش را از اول که چطور سرِ راهِ مکتب صدائى بغلِ گوشش مى‌گفت: 'نصيب مرده فاطمه' . بعداً فرارشان، بعد بى‌خوابى و زحمت‌هائى که کشيد، بعد خدمتکارى و زجرهائى که تا حالا کشيده است، همه را براى سنگِ صبور و عروسک تعريف کرد. آن وقت گفت:
- 'سنگ صبور، سنگ صبور!
تو صبورى و من صبور
يا تو بترک يا من مى‌ترکم.'
همين که اين را گفت، فورى جوان در را باز کرد، رفت محکم کمر فاطمه را گرفت و به سنگ گفت:
- 'تو بترک!'
سنگِ صبور ترکيد و يک چکه خون ازش بيرون جست. دختر غش کرد. جوان او را بغل کرد و نوازش کرد و بوسيد و برد توى اتاق خودش خواباند.
فردا صبح، دختر کولى را از باغ بيرون کرد. بعد، هفت شب و هفت روز چراغانى کرد و آذين بست و با فاطمه عروسى کرد و به خوشى و شادى باهم مشغول زندگى شدند.
- سنگ صبور
- عروسک سنگ صبور (قصه‌هاى ايرانى جلد سوم) ص ۲۲۸
- گردآورى و تأليف: سيد ابوالقاسم انجوى شيرازى
- روايت چهاردهم از تهران: صادق هدايت
- انتشارات اميرکبير چاپ دوم ۱۳۴۴
- شمارهٔ ششم و هفتم مجلهٔ موسيقى سال سوم مهرماه ۱۳۲۰
- يادداشت‌هاى پراکندهٔ صادق هدايت ص ۱۳۱
- به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران - جلد هفتم، على‌اشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ - چاپ اول ۱۳۸۰


همچنین مشاهده کنید