جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا
بازرگان و قاضی و بهلول
بازرگانى در شهر بغداد زندگى مىکرد و از مال دنيا بسيار داشت. روزى مىخواست به سفر حج برود، دار و ندار خود را تبديل به جواهر کرد و آنرا در هميانى قرار داد و پيش قاضى برد تا بهصورت امانت به او بسپرد. قاضى گفت: من امانت کسى را قبول نمىکنم، آنرا بردار و پيش کس ديگرى ببر. بازرگان به درستى قاضى بيشتر مطمئن شد. اصرار کرد که قاضى امانت او را قبول کند. قاضى گفت: من هميان تو را لاک و مهر مىکنم، خودت ببر در يکى از قفسههاى دست راست کتابخانه بگذار. بعد از سفر هم بيا و آنرا بردار. بازرگان قبول کرد. قاضى هميان او را لاک و مهر کرد و بازرگان آنرا برد و در گوشهاى از کتابخانهٔ قاضى گذاشت. بعد به سفر رفت و حج خود را انجام داد و با مقدارى سوغاتى پيش قاضى برگشت. قاضى از گرفتن سوغات امتناع کرد. اما بازرگان اصرار کرد و او پذيرفت. بعد بازرگان سراغ امانتى خود را گرفت. قاضى گفت: کدام امانتي؟ بازرگان نشانى داد. بازرگان گفت: اگر در کتابخانه گذاشتهاى حتماً همانجا است. |
بازرگان به کتابخانهٔ قاضى رفت و هميان خود را با لاک و مهر دست نخورده، آنجا ديد. اما چيزى در هميان نبود. سوراخى در ته کيسه بود. بازرگان بر سر زنان نزد قاضى برگشت و ماجرا را به او گفت. قاضى گفت. خانهٔ من موشهاى بزرگى دارد که به جواهر علاقهمند هستند! حتماً آنها برهاند! |
بازرگان گريان و نالان در کوچهها مىرفت که بهلول او را ديد و علت گريهاش را پرسيد. بازرگان قضيه را گفت. بهلول گفت: من کار تو را درست مىکنم. از آنجا به نزد برادرش هارونالرشيد، که خليفهٔ بغداد بود، رفت و از او خواست تا حکمى بدهد که او پادشاه موشها است. هارونالرشيد بسيار خنديد و حکم را بهدست بهلول داد. بهلول پانصد نفر را با بيل و کلنگ اجير کرد و به خانهٔ قاضى رفت و دستور داد که پىهاى خانه را بکنند. نوکران قاضى به او خبر دادند، چه نشستهاى که الآن خانهات خراب مىشود. قاضى چند نفر را فرستاد تا علت را از بهلول بپرسند. بهلول در جواب گفت: 'مىخواهم اين خانه را خراب کنم و تمام موشهائى را که زير پى هستند تنبيه کنم و جواهرى را که از حاجى بازرگان بردهاند، پس بگيرم. فرمان هم از خليفه گرفتهام.' قاضى آمد و گفت: 'دستم به دامنت. بگو پىها را نکنند، من جواهر بازرگان را صحيح و سالم به تو مىدهم تا به صاحبش برساني. بهلول به کارگران دستور داد دست از کار بکشند. قاضى رفت و جواهر را آورد. |
بهلول با جواهر نزد خليفه رفت و گفت که بازرگان را بخواهد. بازرگان آمد و بهلول جواهرش را به او پس داد. هارونالرشيد دستور داد ريشهاى قاضى را بتراشند و بر خرى برهنه سوار کنند. چنين کردند. لوحهاى هم بر گردنش آويختند که بر روى آن چنين نوشته بودند: 'سزاى خيانت در امانت چنين است' . |
- بازرگان و قاضى بهلول |
- افسانههائى از روستائيان ايران - ص ۸۴ |
- گردآورنده: مرسده |
به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد اول -على اشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادى) |
همچنین مشاهده کنید
- گل خشخاش
- علی لنگ (۲)
- مورچهٔ مؤمن
- شاهزادهٔ فارس و دختر سلطانِ یمن (۴)
- بهلول دانا و خلیفه
- گلمحمد
- تسبیح گرانبها(۲)
- پسر و غول بیابان
- امیر زن است نه مرد ، چشمهای امیر تو را کشت
- درویش و اژدهای هفت سر
- مروارید خوشه، دُرّ دو گوشه (۲)
- گل قهقهه (۳)
- اینرو میگند بخیل
- حکایت انشاءاله گفتن
- کچل و شیطان (۲)
- شاه اسماعیل و عرب زنگی
- کَل از کدو، چماق به دست، بیرون بیا
- موسی و عابد و لوطی
- شبنشینی حیوانات
- قصهٔ طوطی (۳)
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
اسرائیل حمله ایران به اسرائیل حسین امیرعبداللهیان آمریکا گشت ارشاد سفر استانی ارتش جمهوری اسلامی ایران ایران و اسرائیل دولت وعده صادق دولت سیزدهم جنگ
سیل قتل زلزله قوه قضاییه هواشناسی تهران سیلاب شهرداری تهران آموزش و پرورش پلیس سلامت سازمان هواشناسی
یارانه بانک مرکزی خودرو قیمت خودرو قیمت دلار قیمت طلا بازار خودرو ایران خودرو حقوق بازنشستگان بورس قیمت سکه دلار
تلویزیون شبکه نمایش خانگی تبلیغات سینمای ایران کتاب موسیقی سریال دفاع مقدس تئاتر
دانشگاه تهران دانشگاه آزاد اسلامی
رژیم صهیونیستی غزه فلسطین عملیات وعده صادق جنگ غزه روسیه چین سازمان ملل حماس اسراییل حزب الله لبنان لبنان
پرسپولیس فوتبال صنعت نفت آبادان استقلال لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بارسلونا بازی لیگ برتر کشتی فرنگی تراکتور سپاهان
هوش مصنوعی سامسونگ تلگرام اپل وزیر ارتباطات ایلان ماسک ناسا عیسی زارع پور
چاقی پیاده روی درمان و آموزش پزشکی دیابت سلامت روان