پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

بم و بن


بميرد اگر پادشا ور گداست ٭
نظير: اگر شاهى گدائى آخرش مرگ
رک: آدميزاد تخم مرگ است
٭ .................. کسى کو نمرد و نميرد خداست(خواجو کرمانى)
بميرد کسى کو ز مادر بزاد (فردوسى)
رک: آدميزاد تخم مرگ است
بميرد هر که در ماتم نشيند (نظامى)
نظير: هر که غصه خورد مُرد
رک: هر که در دلش زخم است در نشينش زخم است
بميرم به نام و نمانم به ننگ
نظير:
مردن به نام بِهْ که زندگانى به ننگ
- يک مرده به نام بِهْ که صد مرده به ننگ (شاه‌نظر)
- به نام نيکو مردن بِهْ که به ننگ زيستن (قابوسنامه)
- يک جامه بِدَر به نيکنامى، صد جامه بِدَر به شادکامى، باقى دگرش تو خود داني!
بنازم خداوند فيروز را، پريروز و ديروز و امروز را!
رک: کاشکى ننه‌ام زنده ى‌شد اين دورانم ديده مى‌شد!
بنا به استخاره شد، تسبيح آقا پاره شد! (عامیانه).
خواستيم دشوارى را رفع کنيم پيچيدگى بيشترى در کار افتاد
بنّا که خشت مى‌خواهد بايد دستش داد
رک: کار اسباب مى‌خواهد
بندگان گناه کنند و خداوندان درگذرند (ابوالفضل بيهقى)
نظير: گناه از بنده و عفو از خداوند (نورى)
بندگى بايد، پيمبرزادگى بر کار نيست
رک: آدمى را نسبت به هنر بايد، نه پدر
بندهٔ آنى که در بند آنى (خواجه عبدالله انصارى)
بندهٔ حلقه به گوش ار ننوازى برود٭
٭ ........................... لطف کن لطف که بيگانه شود حلقه به گوش (سعدى)
بندهٔ خدا در امان خداست
بنده را نيز خدا مرگ دهد مُلاّيم!
بنده را نيز خدا مرگ دهد مُلاّيم!
ناسلامتى ما هم درس خوانده‌ايم.
نظير: کِلکِ ما نيز زبانّى و بيانى دارد (حافظ)
مقایسه  شود با: آئين تقوا ما نيز دانيم
بندهٔ رنج باش و راحت بين ٭
رک: به راحتى نرسيد آنکه زحمتى نکشيد
٭ ...................... دفتر عشق خوان فصاحت بين (اوحدى)
بندهٔ زر خريد آزادتر از بندهٔ شکم است
نظير:
شکم بند دست است و زنجيرِ پاى (سعدى)
- از گلوبنده خواجگى دور است (سنائى)
رک: شکم‌پرست خداپرست نبوَد
بنده‌شناس خداست
بندهٔ طلعت آن باش که آنى دارد٭
٭ شاهد آن نيست که موئى و ميانى دارد .............................(حافظ)
بنشين و تکيه بر کرم کارساز کن
رک: باخدا باش و پادشاهى کن
بنگر جا را، بگذار پا را
رک: اول جاى پايت را محکم کن بعد قدم بردار
بنگر که چه گفت: ننگر که که گفت٭
نظير:
ببين چه مى‌گويد، نبين که مى‌گويد
- تو سخن را نگر که جايش چيست برگزارندهٔ سخن منگر (وطواط)
- بايد متاع نيکو، دکان زهر که باشد
- آب زر بايد که باشد در صفا چون آب زر گر ز زرِّ مغربى ساغر نباشد گو مباش(ابن يمين)
- سخن کان از دماغ هوشمند است گر از تحت‌الثرىٰ آيد بلند است (نظامى)
- گفتِ عالم به گوش جان بشنو ور نمانَدْ به گفتنش کردار (سعدى)
٭ يا: بنگر که چه مى‌گويد منگر که که مى‌گويد.
بنگى همه را بنگى داند (از مجمع‌الامثال)
رک: کافر همه را به کيش خود پندارد
بنوش و بپوش و ببخش و بده٭
نظير:
چيزى بخور، چيزى بده، چيزى بِنِهْ
- تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن (حافظ)
- نيکبخت آن کسى که داد و بخورد (رودکى)
- نيکبخت آنکه خورد و کِشت، بدبخت آنکه مُرد و هِشت (سعدى)
- بخور چيزى از مال و چيزى بده از بهر کسان نيز چيزى بِنِهْ (نظامى)
٭ ............................. براى دگر روز چيزى بنه (سعدى)
بنى‌آدم بنى‌عادت است (باستانى پاريزى)
بنياد عمر بر يخ است (يا: بر باد است)
رک: عمرها چو باد در گذر است
بنى‌آدم اعضاء يک پيکرند که در آفرينش ز يک گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار دگر عضوها را نمانَد قرار (سعدى)
نظير:   
تار و پود اين جهان يکسر به‌هم پيوسته است مى‌خورد بر هم جهانى چونکه يک دلبشکند (صائب)


همچنین مشاهده کنید