جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

بی(۲)


بى‌زر نتوان رفت به زور از دريا ٭
رک: بى‌پول مرو به بازار که آشت ندهند...
٭ مقتبس از مصراع اول با اين بيت سعدى:
زر ندارى نتوان رفت به زور از دريا زور ده مرده چه باشد، زر يک مرده بيار
بى‌زرى کرد به من آنچه به قارون زر کرد٭
رک: بى‌پولى حلقه به گوش فلک کند
٭ به زمين برد فرو خجلت محتاجانم .................(صائب؟ واعظ قزوينى)
بى‌زور حيدرى چه برآيَد ز ذوالفقار٭
٭ بى عون ايزدى چه کند دورِ آسمان ........................... (قاآنى)
بيست پا را بس است يک موزه
نظير: دور دور ميرزا جلال است، هر کارى حلال است
بيستون را عشق کَند و شهرتش فرهاد بود
رک: کى کاشت کى درو کرد؟
بى‌سود بوَد هر چه خورَد مردم در خواب٭
رک: خواب مشت پر کن نيست
٭.......................... بيدار شناسد مزهٔ منفعت و ضر(=بى‌ضرر) (ناصر خسرو)
بى‌سيم ز بازار تهى آيد مرد (قابوس‌نامه)
رک: بى‌پول مرو به بازار که آشت ندهند...
بيشتر اصحاب جنّت ابلهند ٭
رک: دنيا به کام ابلهان است.
٭ ترجمه‌اى است از حديث 'اکثر اهل الجنةالبُله' که مولوى نيز در مثنوى خود آن را اين چنين بيان داشته است:
اکثر اهل‌الجنةالبُله‌اى پدر بهر اين گفته است سلطان‌البشر
بى‌عزيزان چه تمتع بوَد از عمر عزيز؟ (سعدى)
نظير:
بى‌دوست زندگانى ذوقى چنان ندارد (سعدى)
- به روزگار عزيزان که عمر عزيز دريغ باشد بى‌دوستان به‌سر بردن (سعدى)
بى‌عيب خداست
نظير:
گل بى‌عيب خداست
- هيچ‌کس بى‌عيب نباشد (کيمياى سعادت)
بيکار نمى‌توان نشستن ٭
رک: بيکارى ام‌الفساد است
٭ گفتن ز من از تو کار کردن ........................... (نظامى)
بيکارى ام‌الفساد است
نظير:
آدم بيکار يا دزد مى‌شود يا بيمار
- بيمار باشى بِهْ که بيکار باشى
- بيگارى بِهْ که بيکارى
- طبّالى بِهْ که بطّالى
- کوشش بيهوده بِهْ از خفتگى است (مولوى)
- فارغ منشين به هيچ جائى ميزن به دروغ دست و پائى (نظامى)
- بيکار نمى‌توان نشستن (نظامى)
بى‌کلاهى عار نيست
بيگارى به که بيکارى
رک: بيکارى ام‌الفساد است
بيگانه اگر وفا کند خويش من است٭
نظير:
بيگانه وفا کند بِهْ از خويش است
- گرگى که مرا شير دهد ميش من است
- دوستان وفادار بهتر از خويشند (سعدى)
٭ .......................... ور خويش جفا کند بدانديش من است (باباافضل)
بيگانه وفا کند بَهْ از خويش است٭
رک: بيگانه اگر وفا کند خويش من است
٭ مردانگى مرد نه با ريش است .............................. (...؟)
بى‌گُدار به آب نزن
نظير:
آب نديده موزه مکش
- اول عمق را بپرس بعد تويش شنا کن
بى‌گناهان دلير مى‌باشند
نظير: بى‌جرم دراز زيان باشد و مجرم کُند زيان (تفسير ابوالفتوح رازى)
بى‌گنه را به عفو حاجت نيست ٭
رک: سرِ بى‌گناه پاى دار مى‌رود اما بالاى دار نمى‌رود
٭ عفو کردن پس از گناه بوَد ........................... (ابن يمين)
بيل اگر کارى به زمين نداشت چوب به فلانش نمى‌کردند
بيل چوبى و پيرزن براى هم زدن‌ هليم خوبند
بيل من انگشت من!
يعنى انگشت خود را بيل مى‌کنم و با آن زمين را مى‌کاوم تا از منّت ديگران خلاصى يابم.
رک: کچل شدم که منّت دلاک نکشم!
بيل نزده چاه کنده
رک: پول نداده وسط لحاف خوابيده
بيل و کلنگى مَنَه، باغ و عمارت سَنَه مثل ترکى است، يعنى زحمت بيل و کلنگ برداشتن و باغ و عمارت ساختن با من، حق مالکيت باغ و عمارت و لذّت سکونت در آن با تو است.
رک: کى کاشت، کى درو کرد؟
بيله تير، بيله طويله
رک: بيله ‌ديگ، بيله چغندر
بيله ديگ، بيله چغندر ٭
نظير:
بيله تير، بيله طويله
- از چنان خرمن اين چنين خوشه
- به چنان ديگ لايق اين کمچه (دهخدا)
- آنچنان مادر اين چنين دختر
- وزيرى چنان شهريارى چنين
- باشد پسر چنين چو پدر باشد آنچنان
- چنان بوَد پدرى کش چنين بوَد فرزند (عنصرى)
- شير را بچه همى ماند بدو (مولوى)
- تره به تخمش مى‌رود حسنى به بالا
- آن جُل را اين چنين جُل کشى مى‌بايد (از جامع‌التمثيل)
بيمار باشى به که بيکار باشي٭ (از جامع‌التمثيل)
رک: بيکارى ام‌الفساد است.
٭ يا: بيمارى بِهْ که بيکاري
بيمار به سامره و درمان به بدخشان!
بيمار تيمار مى‌خواهد
بيمار خوش اشتهاء بهتر از سلامتِ بى‌اشتهاء
بيمار دار تيمار دارا است
بيمار عشق را به طبيب احتياج نيست
بيمارى بِهْ که بيمار دارى
نظير:
ز بيمارى بتر بيمار دارى
- آدم بيمار باشد بيماردار نباشد
- خواب تلخ است در آن خانه که بيمارى هست (صائب تبريزى)
- راحتى نيست در آن خانه که بيمارى هست (حالتى ترکمان)
بيمارى که تيمار دارد طبيبش ناخوانده آيد
بيمارى و پيرى، علاجش اين است که بميرى
بى‌مايه اگر رستم زال است ذليل (روحانى خراسانى)
رک: 'بى‌مايه فطير است' و 'بى‌پولى حلقه به گوش فلک کند'
بى‌مايه فطير است
رک: تا پول ندهى آش نخورى
بيم رسوائى نباشد نامهٔ ننوشته را
بى‌مگس هرگز نماند عنکبوت ٭
رک: خدا روزى‌رسان است
٭ رزق را روزى‌رسان پَر مى‌دهد ............................ (صائب)
بى مِى مست است و بى‌سرکه ترش
رک: بى‌ مِى مست است و بى‌شراب ديوانه
بى‌ مِى مست است و بى شراب ديوانه
نظير:
بى مَى است و بى‌سرکه ترش
- نخورده مست است
بين‌الحبات تسقط‌الآداب
نظير:
آنجا که دوستى بوَد تکلف چه حاجت است
- جائى‌که دوستى است تکلّف چه حاجت است (سعدى)
بين دو پلاس بر زمين است
رک: از آنجا مانده و از اينجا رانده است
بينديش و آنگه برآور نفس (سعدى)
رک: اول انديشه وآنگهى گفتار
بينوا در دو جهان روسياه است
رک: آدم بينوا در دو جهان روسياه است
بينوائى نتيجهٔ شرمگنى است (قابوس‌نامه)
رک: آدم کم‌رو هميشه کلاهش پسِ معرکه است
بى‌وفائى ديدن و گرمى نمودن مشکل است
نظير: از همدم بى‌وفا جدائى خوشتر
بيوه بى‌سر مى‌شود يتيم خودسر
بيهوده درى مزن که نگشايندت
بيهوده سخن بدين درازى نبوَد٭
رک: تا نباشد چيزکى مردم نگويند چيزها
٭ اين وجد و سماع ما مجازى نبوَد وين رقص که مى‌کنيم بازى نبوَد
با بى‌خردان بگوى کاى بى‌خردان ..................(علاءالدين سمنانى)
نيز:
اين عالم پر ز صنع بى‌صانع نيست .................. (آصف کرمانى)


همچنین مشاهده کنید