پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

تا(۲)


تا توانى مى‌گريز از يار بد
رک: يار بد بدتر بوَد از مار بد
تا توانى ضمان مشو کس را (ابن يمين)
رک: ضامن مشو و امانت از کس مَسِتان
تا تو باشى که دگر آرُغ بى‌جا نزني!
سزاى عمل خود را ديدى، چشمت کور، دندت نرم تا ديگر از اين‌کارها نکنى
تا تو بخواهى لب تر کنى من از يونجه‌زار هم گذشته‌ام
نظير: تا تو بگوئى 'ف' من به فرحزاد رسيده‌ام
تا تو بگوئى 'ف' من به فرحزاد رسيده‌ام (عامیانه)
نظير: تا بخواهى لب تر کنى من از يونجه‌زار هم گذشته‌ام
تا تو به داد من رسى من به خدا رسيده‌ام!٭
٭ تا تو مراد من دهى کشته مرا فراق تو .......................... (رهى معيّرى)
تا تو تفنگ و يراق بندى دعوا تمام شده است!
رک: تا کچل فکر زلف بکند عروسى تمام شده است
تا تو خاکسارى بدان که سرورى
رک: از تواضع بزرگوار شوى
تا تو در بندِ قليه و نانى کى رسى در بهشت رحمانى؟ (اوحدى)
رک: شکم‌پرست خداپرست نبوَد
تا تو را مثل خودم گدا نکنم دست از سرت رها نکنم
تا تو فکر رخت بکنى ننه، منو سيابخت مى‌کنى ننه! (عامیانه).
رک: تا کچل فکر زلف بکند عروسى تمام شده است.
تا تو کرک کنى ما رِنگش را هم زده‌ايم! (عامیانه).
رک: تا کچل فکر زلف بکند عروسى تمام شده است
تا تيغ و سرخاب از فرنگ مى‌آيد هم مردها خوشگلند هم زن‌ها!٭
٭ يا: تا تيغ از اصفهان مى‌آيد مردان جوانند و تا سرخاب از فرنگ مى‌آيد زنان خوشگل.
تا جان در خطر ننهى بر دشمن ظفر نيابى
رک: هر که از خطر بگريزد خطير نشود
تا جان هست اميد هست
رک: آدم به اميد زنده است
تا جاى ندانى پاى مَنِهْ
نظير: بنگر جا را، بگذار پا را
تاجر که ور مى‌شکنه ميز و صندليش را رنگ مى‌کند
شخص وقتى دچار شکست مى‌شود براى حفظ آبرو و اعتبار خويش صورت ظاهر زندگى و محيط کار خود را آراسته و منظم مى‌سازد، به‌عبارت ديگر با سيلى رخسار خود را سرخ نگاه مى‌دارد تا کسى به ورشکستگى و غمِ نهانِ وى پى نبرد
تاجِ زر حسرتِ مو را از سرِ کَل نمى‌بَرد (يا: از سر کچل نمى‌بَرَد)
تا جنينى کار خون‌آشامى است٭
نظير: از روزن سر برون کن تا روز را بينى.
٭ سخت گيريّ و تعصّب خاصى است ........................... (مولوى)
تا جوانى جوان باش، چون پير شدى پيرى کن (قابوس‌نامه)
تا جهان بود و بوَد مرغ بوَد طعمهٔ باز٭
رک: زورت بيش است حرفت پيش است
٭ ملکان مرغ شکارند و مَلِک باز سفيد .................(فرخى سيستانى)
تا چراغ روشن است جانورها از لانه بيرون مى‌آيند
نظير: تا چراغ روشن است گاو مى‌زايد
تا چراغ روشن است گاو مى‌زايد
نظير: تا چراغ روشن است جانورها از لانه بيرون مى‌آيند آب تا جارى است اين آسيا در گردش است
تا چراغى خانه را بايد به مسجد کى رواست
رک: چراغى که به خانه رواست به مسجد حرام است
تا چَرچَر مستانت بود ياد زمستانت نبود؟
رک: آن وقت که جيک جيک مستانت بود ياد زمستانت نبود؟
تا چرخ و فلک بر سرِ دور است هر شب و روز همين‌طور است
نظير:
دنيا مکرّرات است
- تا بوده چنين بوده
تا چوب به دُهُل نخورَد مرده روى آب نيايد
تا شخصى قدرتمند از مقام خود معزول نشود خطاها و معايب و فسادِ او آشکار نمى‌گردد
تا چه آيد ز پسِ پرده برون (عطّار)
رک: ببين تا چه بازى کند روزگار
تا چه دارد زمانه زير گليم٭
رک: ببين تا چه بازى کند روزگار
٭ تا چه دارد حريف زير گليم ...................(ابوحنيفه اسکافى)
تا چه شکلى تو در آينه همان خواهى ديد ٭
نظير: آينه‌ام من اگر تو زشتى زشتم ور تو نکوئى نکوست سيرت و سانم (ناصر خسرو)
٭ شاهد آئينهٔ تست از نظر هوش کنى ............................. (سعدى)
تا حالا مى‌گفتم آرى، حالا مى‌گويم نه!
رک: حرف مرد يکى است تا حالا مى‌گفتم آرى...
تا حرکت نکنى برکت نيابى
رک: از تو حرکت، از خدا برکت
تا حياتى هست ما را روزى ما مى‌رسد ٭
رک: خدا روزى‌رسان است
٭ .............................. آب تا جارى است اين آسيا در گردش است (امين کاشانى)
تا خانه‌اى ويران نشود خالهٔ ديگرى آباد نگردد
رک: زيانِ کسان سود ديگر کس است
تا خدا نگشود صد در بر کسى يک در نبست ٭
رک: خدا گر ز حکمت ببندد درى ز رحمت گشايد در ديگرى
٭ صد دَرَم بر دل گشود آن کس که گفتا لب ببند ....................(اهلى شيرازى)
تا خر شده‌اى بار گذارند به پشتت
تا خرمَنَت نسوزد احوال ما ندانى ٭
رک: اندوه دلِ سوخته دلسوخته داند
٭ تو فارغيّ و عشقت بازيچه مى‌نمايد ............................. (سعدى)
تا خطر نکنى خطير نشوى
رک: هر که از خطر بگريزد خطير نشود
تا خم‌شده‌اى بار گذارند به پشتت
رک: هر که خر شد سوارش مى‌شوند
تا خود فلک از پرده چه آرد بيرون ٭
رک: ببين تا چه بازى کند روزگار
٭ فرياد و فغان زين فلک آينه‌گون کز خاک به چرخ برکشد مشتى دون
ما منتظرانِ روزگاريم کنون .......................(امير عمادى شهريارى)
تا دانه نيفکنى نرويد (سعدى)
نظير:
تا نکارى ندروى
- کسى بُرد خرمن که تخمى فشاند
رک: از تو حرکت از خدا برکت
تا دختر نکند عشوه و نازى، پسر نکند دست‌درازى (عامیانه).
نظير:
کرم درخت از خود درخت است
- کرم پنير از خود پنير است
تا در آتش ننهى بوى نيايد ز عبير٭
رک: تا نسوزد برنيايد بويِ عود
٭ اين حديث از سرِ درد است که من مى‌گويم ................................ (سعدى)
تا دلت نشکست اشکت رونقى پيدا نکرد
نظير: تا دل مرد خدا نامد به درد هيچ قومى را خدا رسوا نکرد (مولوى)
تا دلى آتش نگيرد حرف جانسوزى نگويد (سعدى)
نظير: قول مطبوع از درون سوزناک آيد که عود چون همى سوزد جهان از وى معطر مى‌شود (سعدى)
تا دَم باقى است اميد باقى است
رک: آدم به اميد زنده است
تا دوست که را خواهد و ميلش به که باشد
رک: تا بخت که را خواهد ميلش به که باشد
تا راه‌بين نباشى کى راهبر شوي٭
مقایسه شود با : چون دل دانا ندارى رهبر مردم مباش
٭ تحريفى است از مصراع دوم اين بيت حافظ:
اى بى‌خبر بکوش که صاحب خبر شوى تا راهرو نباشى کى راهبر شوي


همچنین مشاهده کنید