پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

تا(۴)


تا کى برى عذاب و کنى ريش را خضاب؟
رک: نتوان يافت جوانى به خضاب
تا گرم بوَد تنور نان بايد بست (يحيى اصفهان)
رک: تا تنور گرم است نان بايد پخت.
تا گشنه‌اى غمگينى، تا سير ميشى سنگينى (عامیانه).
تا گفته‌اى غلام توام مى‌فروشنَت!
رک: هر که خر شد سوارش مى‌شوند
تا گفتى دِنگى برمى‌دارد لِنگي! (عامیانه).
صورت ديگرى است از: 'تا نگوئى دِنگى برنمى‌دارد لنگي' رجوع به همين مَثَل شود
تا گفتى 'ف' مى‌داند فرحزاد است
رک: ناگفته مى‌داند و ننوشته مى‌خواند
تا گوساله گاو شود دلِ صاحبش آب مى‌شود
نظير:
جگرها خون شود تا يک پسر مثل پدر گردد
- جگرها خون شود تا يک نهالى باروَر گردد
تا مار راست نشود به سوراخ نرود
رک: راستى کن که به منزل نرسد کج‌رفتار
تا مربّى نباشد مربا درست نمى‌شود
نظير: نخست استاد بايد وانگهى کار
تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد (سعدى)
رک: ابله را در سخن توان شناخت
تا مرغ پشت ندهد خروس سوارش نمى‌شود
تا مست نباشى نبرى بار غم يار٭
نظير: سبک‌تر بَرَد اشتر مست بار (سعدى)
٭ .......................... آرى شتر مست کنند بار گران را (سعدى)
تا مى‌توانى وَرجِهْ، نمى‌توانى فروجِهْ (عامیانه).
رک: مى‌توانى وَرجِهْ نمى‌توانى فروجِهْ
تا نباشد چوب‌تر فرمان نگيرد گاو و خر
رک: از بند گيرد آدمى پند
تا نباشد چيزکى مردم نگويند چيزها
نظير:
هيچ دودى بى‌آتش نيست
- عاقل سخن خلق به افسانه نگيرد
تا نبيند رنج و سختى مردکى گردد تمام (ناصرخسرو)
تا نپرسندت مگو از هيچ بابا ٭
نظير:
سخن تا نپرسند لب بسته‌دار (فردوسى)
- تات نپرسند همى باش گنگ (مسعود سعد سلمان)
- چيزى که نپرسند تو از پيش مگو (سعدى)
٭ ............................... تا نخوانندت مرو بر هيچ در (ابن يمين)
تا نخوانندت مرو از هيچ در
رک: ناخوانده به خانهٔ خدا نتوان رفت
تا ندانى که سخن عين صواب است مگوى
نظير:
نظير:تا نيک ندانى که سخن عين صواب است بايد که به گفتن دهن از هم نگشائى (سعدى)
تا نديده‌اى پاک است
رک: اعمال مؤمن را بايد حمل به صحت کرد
تا نسوزد، برنيايد بويِ عود
نظير:
تا در آتش ننهى، بوى نيايد ز عيبر (سعدى)
- عطر از خود آنگهى آيد که بر آذر نهيم (سنائى)
- تا گل نسوزد گلاب بيرون نمى‌آيد
- چنگ را تا نزنند نغمهٔ طرب برنيارد
- بانگ کوس از ضربت است و بوى خود از آذر است
- قول مطبوع از درون سوزناک آيد که عود چون همى سوزد جهان از بوى معطّر مى‌شود
- بال چون بر هم خورد پرواز پيدا مى‌شود (بيدل)
تا نشوى پير ندانى که چيست٭
نظير:
تا نشوى همسالَم، خبر نمى‌شوى از حالم
- روز پيرى پادشاهى هم ندارد لذتى
رک: پيرى، الهى بميري!
٭ فارغى از قدر جوانى که چيست .......................... (سعدى)
تا نشوى همسالَم، خبر نمى‌شوى از حالم
رک: تا نشوى پير ندانى که چيست
تا نعمتى را نخورى شکرش را به‌جاى مياور
تا نفس هست اميد هست٭
نظير: آدم به اميد زنده است
٭ يا: تا جان هست اميد هست
تا نقدى ندهى بضاعتى نبرى (سعدى)
رک: تا پول ندهى آش نخورى
تا نقش تو آيه خوش بخندى، تا نقش من آيه قرقطينا؟ (عامیانه).
نظير: در نقش خودت چه خوش پسندى، در نقش حقير قرقطينا؟
تا نگريد ابر کى خنند چمن٭
نظير:
نخندد زمين تا نگريد هوا (فردوسى)
- سر سبزيِ درختان حاصل ابرِ گريان است
- هر کجا آب روان سبز بوَد (مولوى)
- گريه بر هر دودمان دواست چشم گريان چشمهٔ فيض خداست (مولوى)
٭ ............................. تا نگريد طفل کى نوشد لبن (مولوى)
تا نگريد طفل کى نوشد لبن٭
نظير:
کودک شيرخواره تا نگريست مادر او را به مهر شير نداد (ابو سليک گرگانى)
- تا نگريد طفلک حلوا فروش ديگ بخشايش کجا آيد به جوش (مولوى)
- شتر که که علف مى‌خواهد گردن دراز مى‌کند.
٭ تا نگريد ابر کى خندد چمن ........................... (مولوى)
تا نگوئى دِنگى برنمى‌دارد لِنگى (عامیانه).
رک: خر تنبل معطّل چُش است
تا نميرد يکى به ناکامى دگرى شادکام کى گردد؟ (سعدى)
رک: زيان کسان سود ديگر کس است
تا نهان تر است بايد راست کرد
رک: نهال را تا تر است راست بايد کرد
تا نيست غيبتى نبوَد لذّت حضور٭
از دست غيبت تو شکايت نمى‌کنم ................................... (حافظ)
تاوان نصفه مى‌رسد
تا وقتى زنده بودم کاه و جواَم ندادى، حالا که مرده‌ام توبره بر سرم نهادى؟
رک: تا زنده بودم آبم ندادى، حالا که مُرده‌ام گلاب بر مزارم نهادى؟
تا هستم به ريشت بستم (= بسته‌ام)! (عامیانه).
نظير:
گر کَنى گوش و گر بُرى دُمبم بنده از جاى خود نمى‌جنبم
- رستن از يارِ بد بوَد دشوار در ببندى درآيد از ديوار (جامى)
تا هيزم برجاست آتش نمى‌ميرد
نظير: تا روغن برجاست چراغ نمى‌ميرد
تا يار که ‌را خواهد و ميلش به که باشد٭
رک: تا بخت که‌ را خواهد و ميلش به که باشد
٭ خلقى است همه بر درِ امّيد نشسته .....................(سلمان ساوجى)
تا يار يار است يارش باش، آزار که شد خارش باش
توصيه‌اى است که زنان بر سبيل نصيحت و راهنمائى يا در بيان قواعد شوهردارى به يکديگر کنند
تا يک گوسفند از جوى پريد همه مى‌جهند
نظير: يک بُز که از جوى جست گلّه مى‌جهد
تأخير را فتنه‌ها در قفاست٭
نظير:
فى‌التأخير آفات
- چه آفت‌هاست در تأخير و طالب را زيان دارد (حافظ)
٭ تعلّل به‌کار جهان کى رواست که ................ (کاشف شيرازى)
تأديب معلم به کسى ننگ ندارد سيبى که سهيلش نزند رنگ ندارد(وحيد قزوينى)٭
رک: سيلى معلم نبوَد از آزار
٭ مصراع دوم اين بيت در اصل چنين بوه است: 'تيغى که به صيقل زده شد زنگ ندارد‌'


همچنین مشاهده کنید