شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

تو(۲)


تو خربزه بخور، تو را با فاليز چه‌کار؟ (از شاهد صادق)
نظير: تو انگور خور از باغ مپرس
تو خر خودت را بران!
رک: تو را چه‌کار به اين و آن، نانت را بخور خَرَت را بران
تو خوبى کن بينداز دريا، بالِق نداند خالق مى‌داند ٭
رک: نان را بينداز تو دريا، ماهى نمى‌داند اما خدا مى‌داند
٭ در اين مثل واژهٔ 'بالق' ترکى است و به‌جاى لغت فارسى 'ماهي' به‌کار رفته است
تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل (کمالى)
تو دبّه‌ات را آوردى که من روغنش نکردم؟ (عامیانه).
نظير: تو کى مردى که ما تابوت حاضر نکرديم؟ (عامیانه).
تو را با نبرد دليران چه‌کار تو پيره‌زنى دوکت آيد به‌کار!٭
٭ بيتى که حريفان شطرنج و تخته نرد به‌هنگام بازى بر سبيل مزاح به يکديگر گويند
تو را به گور من نمى‌گذارند
رک: از بد و نيک کس کسى را چه؟
تو را پرسند که هنرت چيست نگويند پدرت کيست؟
رک: آدمى را نسبت به هنر بايد نه پدر
تو را تيشه دادم که هيزم‌شکن ندادم که ديوار مسجد بکن (سعدى)
نظير: تو را تيشه دادم که هيزم کنى ندادم که بر فرق مردم زنى (اديب پيشاورى)
رک: گفتم بزن اما نه به اين محکمي!
تو را چه ‌کار به اين و آن، نانت را بخور خَرَت را بران!
نظير:
چه ‌کار دارى به کار ديگران، نانى بخور خرت را بران
- چه‌ کار دارى به جو درو، نانى بخور راهى برو
- تو خر خودت را بران
- تو چه کار دارى که خانهٔ قلى صابون مى‌پزند
- خانهٔ همسايه آش مى‌پزند به تو چه؟
- به خوانِ کسان کدخدائى مکن
- تو فکر قرت باش، چکار دارى که حاج ‌ميرزا آقاسى معزول است
تو را که خانه‌ نئين است بازى نه چنين است (سعدى)
رک: تن لخت و آتش‌بازى؟
تو را که دست بلرزد گُهر چه دانى سُفت (سعدى)
رک: تن لخت و آتش‌بازى؟
تو سخن را نگر که جايش چيست برگزارندهٔ سخن منگر
رک: بنگر که چه گفت: ننگر که که گفت
تو سياه کم‌بهاء بين که چه در دماغ دارد! ٭
نظير: خان مرو است، چنار جلو منزلش را نمى‌بيند! نوهٔ اتورخانِ سرگين برچين است
- مى‌خواهد سُمّ ستورش را مثل سُمّ خر عيسى ببوسند
- به ماتحتش مى‌گويد: دنبال من نيا بو مى‌دي!
- سنده را با نيزهٔ هفده ذرعى نمى‌شود دم دماغش برد!
٭ ز بنفشه تا بدارم که زلف او زند دم ............................. (حافظ)
تو سيِ خودت، من سيِ خودم (عامیانه).
رک: ما سى خودمان، شما سى خودتان.
توش خودش را مى‌کُشد بيرونش مردم را
رک: بيرونمان مردم را مى‌کُشد، درونمان خود ما را
تو شده حيض و من به گرمابه٭
رک: گنه کرد در بلخ آهنگرى به شوشتر زدند گردن مسگرى
٭ ......................... ماهى او، من تپيده بر تابه (سنائى)
تو شکستى جام و ما را مى‌زنى؟٭
نظير:
خود مى‌زند و خود فرياد مى‌کند
- خود کردن و عيب دوستان ديدن رسمى است که در جهان تو آوردى (سعدى)
٭ همچو ابليسى که گفت اغويتنى ................................ (مولوى)
تو شيره‌اى که من نخورم موش بيفته! (عامیانه).
رک: ديگى که براى من نجوشد سرِ سنگ تويش بجوشد!
تو فکر قرت باش، چکار دارى که حاج‌ميرزا آقاسى معزول است!
نظير: چکار دارى به‌کار ديگران، نانت را بخور خرت را بران!
رک: تو را چه‌کار به اين و آن، نانت را بخور خرت را بران
توفيق رفيقى است به هر کس ندهند
تو قدر آب چه دانى که بر لب جوئي٭
رک: تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى
٭ دراز ناى شب از چشم دردمندان پرس ........................... (سعدى)
تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى (سعدى)
نظير:
تو قدر آب چه دانى که بر لب جوئى (سعدى)
- تو حال تشنه ندانى که بر لب جوئى (سعدى)
- چه دانند جيحونيان قدر آب ز واماندگان پرس در آفتاب (سعدى)
توقع خدمت از کسى دار که توقع نعمت از تو دارد (سعدى)
تو کز محنت ديگران بى‌غمى نشايد که نامت نهند آدمى (سعدى)
توکّل کن که يابى رستگارى
نظير:
با توکّل زانوى اشتر بيند (مولوى)
- کار خود بگذار با پروردگار
- تکيه به جبّار کن تا برسى بر مراد
- کار خود گر به خدا باز گذارى حافظ اى بسا عيش خدا داده کنى (حافظ)
تو کَندى جوى و آبش ديگرى برد (ويس و رامين)
رک: کى کاشت کى درو کرد؟
تو کوچه عسل، تو خانه حنظل
عبارتى است در وصف شوهرانى که در منزل و درون خانه ترشرو و بداخلاق هستند و در خارج از منزل خوشرو و خوش‌اخلاق
نظير:
خرماى بيرون، هستهٔ خانه
- بيرون روشن کن خانه تاريک کن
- اندرونش ما را کشته بيرونش مردم را


همچنین مشاهده کنید