پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

جو


جو آن قدر بى‌حياست که اگر دانه‌اش به زير دُم خر بيفتد باز هم سبز مى‌شود!
جواب ابلهان آمد خموشى
رک: جواب ابلهان خاموشى است
جواب ابلان خاموشى است (قابوس‌نامه)
نظير:
جواب جاهلان باشد خموشى
- جواب ابلهان آمد خموشى
- هست با ابله سخن گفتن جنون (مولوى)
- علاجى نيست خصم پوچ‌گو را غيرخاموشى (نجيب کاشانى)
- خاموشى ابلهان را عين جواب است
جواب تُرکى به تُرکى
رک: جواب زور را زور مى‌دهد
جواب جاهلان باشد خموشى
رک: جواب ابلهان خاموشى است
جواب دُهُلى را سُرناچى مى‌دهد
مقایسه شود با : جواب ‌هاى هوى است
جواب زور را زور مى‌دهد
نظير:
جواب ‌هاى هوى است
- جواب تُرکى به ترکى
- جواب ناخدا با ناخدا توپ است در دريا
جواب مهربانان مهربانى است ٭
٭ ز جانان جان و از ما جانفشانى است ............................ (هُمام)
جواب ناخدا با ناخدا توپ است در دريا
رک: جواب زور را زور مى‌دهد
جوابِ هاى هوى است
رک: جواب زور را زور مى‌دهد
جوالِ سياه با شستن سفيد نمى‌شود
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
جوان است و جوياى نام آمده است٭
٭ نبينى که با گرز سام آمده است ............................ (فردوسى)
جوانا سر متاب از پند پيران٭
رک:
بى‌پير مرو تو در خرابات هر چند سکندر زمانى
پند پيران تلخ باشد بشنو و بدخو مباش (سعدى)
٭ ............................ که رأى پير از بخت جوان به (حافظ)
جوان را به زن گرفتن مفرست و پير را به خر خريدن!
نياز يا ميل شديد چشم بصيرت را در انسان کور مى‌سازد
جوانمرد کسى است که نمى‌گويد و مى‌کند
نظير: مرد اگر کار را نگويد و بکند مرد است، اگر بگويد و بکند نيم مرد و اگر بگويد و نکند نامرد است کارى که نمى‌کنى چرا مى‌گوئى؟ (شيخ‌الرئيس افسر)
جوانمرد و خوشخوى و بخشنده باش ٭
٭ ..................... چو حق بر تو پا شد تو بر خلق پاش (سعدى)
جوانى است و هزار چم و خم!
به مزاح به‌کار برند
جوانى شعبه‌اى است از جنون و ديوانگى (سندبادنامه)
نظير:
الشباب نوع من‌الجنون (قابوس‌نامه)
- بُرنائى نوعى ديوانگى است
- گرچه جوانى همه فرزانگى است هم ز يکى شعبه ز ديوانگى است(نظامى)
- جوانى ز ديوى نشان است ازيرا که صحبت ندارد خرد با جوانى
- اگر با جوانى خرد يار باشد يکى اتفاقى بوَد آسمانى(مسعود سعد سلمان)
جوانى کجائى که يادت به خير!٭ (نظامى)
رک: دريغا جوانى که پيرى رسيد
٭ به پيرى رسيدم در اين کهنه دير ........................... (نظامى)
جوانى هم بهارى بود و بگذشت٭
نظير: دريغا که فصل جوانى برفت (سعدى)
٭ بهار آمد به صحرا و در و دشت .............................. (...؟)
جو بِده، منزل عوض کن! (عامیانه).
رک: عيدت را اينجا در کردى نوروزت را برو جاى ديگر!
جوجهٔ پائيزه مى‌خواهد سر جوجهٔ بهاره کلاه بگذارد!
نظير: کلاغ امسالى عقلش بيشتر از کلاغ پارسالى است
جوجه را آخر پائيز مى‌شمارند
نظير:
گوسفند را در آغل مى‌شمارند
- حساب بُزِ گَر را در آغل مى‌کنند
رک: هر که مانَد بيند
جوجه هميشه زير سبد نمى‌ماند
کودک هميشه چشم و گوش بسته نمى‌ماند و دير يا زود همه چيز را مى‌فهمد
جوجه که از تخم درآمد مى‌شود دوباره به تخم برگرداند
جوجهٔ پائيزه مى‌خواهد سر جوجهٔ بهاره کلاه بگذارد
جوجى کارى نداشت درفشى بر بيضهٔ خود زد (از جامع‌التمثيل)٭
رک: آدم بيکار جوال‌دوز به فلان خود مى‌زند
٭ اين مَثَل در کليات جامع‌التمثيل، انتشارات شرکت سهامى طبع کتاب، تهران ۱۳۳۱ به‌صورت 'جوکى کار نداشت کاردى بر خود زد' ضبط شده است
جو دو الاغ را نمى‌تواند قسمت کند
سخت بى‌عرضه و نالايق است
نظير: از دو بُرد٭ قبائى نداند کرد
٭ بُرد: نوعى پارچهٔ کتانى راه راه
جور استاد بِهْ ز مهر پدر (سعدى)
رک: سيلى معلم نبوَد از آزار
جور گل بلبل کشيد و فيض گل را باد برد
رک: کى کاشت کى درو کرد؟
جوز بشکن و طالع ببين! (عامیانه).
به مزاح در مورد کودکى به‌کار برند که بيش از حدّ معمول مورد محبت و نوازش والدين خود باشد
جوکى کار نداشت کاردى بر خود زد (از کليات جامع‌التمثيل)
رک: جوجى کارى نداشت درفشى بر خايهٔ خود زد
جو مَخَر گندم بخر هر چند جو ارزان بوَد
جوهر و خاک در نظر مردمان پاک يکى است
جويِ پاى کتل فايده ندارد
رک: اين زر تو خدا نه‌اى وليکن به خدا...
جَوى طالع ز خروارى هنر بِهْ!
رک: يک جو بخت بهتر از صد خروار هنر است
جوينده يابنده است
نظير:
عاقبت جوينده يابنده بوَد (مولوى)
- هر که جويا شد بيابد عاقبت (مولوى)
- به منزل رسيد آنکه پوينده بود (فردوسى)
- گفت پيغمبر که چون کوئى درى عاقبت ز آن در برون آيد سرى (مولوى)
- نبايد مراد آنکه جوينده نيست که جويندگى عين يابندگى است(خواجو کرمانى)
جوى همان جوى است، آب همان آب نيست


همچنین مشاهده کنید