|
| پتريم سوروکين (P. Sourokin)
|
|
مشهورترين جامعهشناس تغيير اجتماعي، پتريم سوروکين است.
|
|
بهنظر او فرهنگها براى مدت معينى يک سير مستقيم دارد تا اينکه در اثر قواى داخلى در زمانى تغيير جهت مىدهد و داخل سير نوينى مىگردد. اين سير تازه هم در نقطهاى متوقف مىگردد و سير جديدى آغاز مىشود. پس از يک رشته از اين سيرها و بازگشتها، فرهنگها، مسير خود را تغيير مىدهند و به مرحلهٔ نخستين باز مىگردند.
|
|
اگرچه سوروکين فرضيهٔ خود را بهجاى آنکه 'فرضيهٔ دوري' بنامد 'فرضيهٔ بازگشت متعدد' مىخواند ولى اکثر جامعهشناسان نظريه وى را جزء فرضيههاى دورى مبتنى بر يک سير عظيم مىداند.
|
|
سوروکين به سه نوع اساسى يا سيستم عالى فرهنگى قائل است.
|
|
۱. نظام شهودى
|
|
۲. نظام عقلى
|
|
۲. نظام عقلى
|
|
|
|
|
به عقيدهٔ او نظام فرهنگى از تأليف پديدههاى فرهنگى بهوجود مىآيند و از تجمع نظامهاى مختلف فرهنگى چون: مذهب، فلسفه، علم، هنرهاى ظريف، اخلاق، قانون، تکنيک علمى اقتصاد، سياست، آداب و رسوم و مانند آن نيز يک نظام عالى بهوجود مىآيد.
|
|
نظام عالى فرهنگى را وقتى حسى گويند، که در آن حقيقت اصلى و ارزش حقيقى هر چيزي، همان حس و محسوس است.
|
|
نظام عالى فرهنگي، وقتى شهودى است که اصل و حقيقت و ارزش اصيل را فوق حس و فوق عقل بشمارد.
|
|
بالاخره نظام عالى فرهنگى وقتى جنبهٔ عقلى مىگيرد که به ماهيت عقلانى عالم واقع و ارزشها قائل باشد.
|
|
البته سوروکين به نوع ديگرى از فرهنگ عالى يا نظام تمدنى والا معتقد است که خود آن را 'جامع' ناميده است و نظامى است که در آن حس و عقل و شهود بههم تأليف يافته است.
|
|
بهنظر او وقتى نظام عالي، حسى است، همهٔ نظامهاى ترکيبکننده آن حسى است. اخلاق حسي، علم حسي، هنر حسي، اقتصاد و سياست حسى و حتى شخصيتها، گروهها، شيوهٔ زندگى و نهادهاى اجتماعى و غيره حسى است. خلاصه آنکه در چنين تمدن و جامعهاي، حس مسلط است. يعنى آدمى بايد ان را احساس کند و در وراء احساس و ادراک هيچگونه حقيقتى وجود ندارد. بهطور مثال:
|
|
تمدن و فرهنگ اروپائى در قرون وسطى از قرن شش تا پايان قرن دوازدهم از نوع نظامى شهودى يا مذهبى بوده است. بههمين جهت علم، فلسفه، هنر، اخلاق، حقوق، اقتصاد و سياست قرون وسطائى همه رنگ شهودى و مذهبى داشت. مثلاً علم و فلسفه از مذهب و دانش مذهبى جدا نبود. آثار بزرگ هنرى قرون وسطى کيفيت مسيحى داشت. حتى معماري، نقاشي، حجارى و غيره در آن دوره، جلوهگاه اعتقادات مذهبى داشت، حکومت مذهبى و روحانى در آن دوره بر قدرت مادى و حسى فائق بود.
|
|
اما فرهنگ و تمدن اروپا از قرن ۱۶ تا قرن حاضر بيشتر جنبهٔ حسى گرفته و تجلى اين امر در همهٔ نظامات، تشکيلدهندهٔ فرهنگ و تمدن معاصر بهچشم مىخورد. در اين عصر عين حقيقت و حقيقت عينى را 'علم حسى و مادي' مىشمارند و همانطور که در بالا گفته شد هرچه بهکمک حس و تجربه، قابل درک و آزمايش نباشد مردود و شناخته مىشود. عصر حاضر، عصر رواج فلسفههاى مادى و حسى است. هنر در همهٔ صور خود، کيفيت مادى و حسى گرفته و حتى اخلاق نيز حسى و سودپرست و لذتجوى و مصلحتگراى شده است. ارزشهاى مادى چون: ثروت، راحتطلبي، رفاه زندگي، تمتع، کسب قدرت و شهرت ظاهرى غايت آرزوها و مجاهدات آدميان معاصر شده است. در جستجوى اين ارزشها مردم از هيچ سعى و تلاش و حتى مبارزه و تنازعى روىگردان نيستند و از همينجا است که اين همه تضادهاى اجتماعى در روزگار ما پديدار گشته است.
|
|
سوروکين مىگويد، اما اگر به فرهنگ يونان باستان و عصر طلائى يا در تمدن اروپائى قرن سيزدهم نظر افکنيم به اين نتيجه مىرسيم که در آن روزگاران نظامهاى عالى ديگرى در کار بوده است که بايد عقلى ناميده شوند. اما همانطور که گفته شد، امروز ما با تمدن حسى سرو کار داريم. وقتى که مبناى جامعه حس است، هرچه محسوس است، حقيقى است. وقتى ارزشهاى انسانى مبناى آن ماديات است، هرچه مادى و اقتصادى و محسوس است ارزنده است.
|
|
بيش از اين وارد بحث در تفصيل سخن سوروکين نمىشويم و اجمالاً اشاره مىکنيم که به عقيدهٔ او، امروز نشانههاى زوال اين تمدن را بهچشم خود مىبينيم و به قول دکتر باقر هوشيار، آخرالزمان، آخرالزمان تمدنها است. اين نه بدان معنى است که لزوماً تاريخ به پايان مىرسد و محشر کبرى برپا مىشود بلکه نظام قديم حسى مىميرد و نظام تازه ولادت پيدا مىکند.
|
|
بهنظر سوروکين علائم عمدهاى در افق فرهنگ ما است که نشان مىدهد اين تمدن حسي، محکوم به سقوط است که به يکى از آنها اشاره مىکنيم: وقتى تمدن به مرحله انقراض مىرسد، تناقضات درونى و بيرونى تمدن از حد و اندازه مىگذرد و تمام منظومه پر از ناهماهنگى مىگردد. وحدت و يکدستى تمدن اصيل از بين مىرود. آدمها، جامعهها و روشها، لبريز از تناقض مىگردد. جنگ و عصيان بيش از اندازه در عصر ما، نشانه همين تناقض و ناهماهنگى است و گوياى اين امر است که ناچار بايد اين تمدن بشکند و جاى خود را به تمدن تازه بدهد. سوروکين از آن به تمدن تازه يا تمدن جامع (تمدنى که حس و عقل و شهود را با هم تلفيق کند) نام مىبرد. البته او مثل اشپنگر نمىگويد که تمدن از بين مىرود. زيرا او به زوال کلى تمدن عقيده ندارد. بلکه مىگويد در موقع بههم ريختگىها و تضادها و تناقضها، يک شکل اساسى تمدن به شکل ديگرى تبديل مىشود.
|