پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

چر


چرا آدم زير ديوار خرابه بخوابد که خواب آشفته ببيند
رک: در قبرستان نخواب تا خواب آشفته نبينى
چرا باد تو هاون نکوفتى، چرا زير سبيلامو نروفتى؟ (عامیانه).
رک: چرا درِ گنجه بازه چرا دُم خر درازه؟
چرا ترسم ز ناکرده گناهى (اسعد گرگانى)
چرا توپچى نشدى؟
به مزاح به کسى گويند که از اندک صدائى سخت بترسد و از جاى بجهد
چرا خم گشته مى‌گردند پيران جهان‌ديده به زير خاک مى‌گردند ايّام جوانى را
(مصراع اول از جهانگير پادشاه هند، و مصراع دوم از مهرالنساء ملقّب به نور جهان همسر او)
چرا درِ گنجه بازه، چرا دُم خر درازه؟ (عامیانه).
در مورد کسى گويند که پيوسته ايرادهاى بى‌جا و نامعقول مى‌گيرد
نظير:
چرا باد تو هاون نکوفتى، چرا زير سبيلامو نروفتى؟
- سفره رو کج ننداز، مى‌رم زن مى‌گيرم منو سرِ لج ننداز، مى‌رم زن مى‌گيرم (عامیانه).
چرا دنيا نشود خراب که گريه هم مى‌خورد شراب
نظير:
خرابى همهٔ عالم ز خوردن مى‌ ناب است
- دنياى خراب و شهر ويران خر خورده شرابِ تخم ريحان
چرا دِه بينى و فرسنگ پرسى؟
رک: ده مى‌بينى و فرسنگ مى‌پرسى؟
چرا دِه بينم و فرسنگ پرسم؟٭
رک: ده مى‌بينى و فرسنگ مى‌پرسى؟
      ٭ چو کوران گرنه لعل از سنگ پرسم ............................ (نظامى)
چرا شعرى بگوئى که در قافيه‌اش لنگ بمانى؟
نظير: آدم چرا شعرى بگويد که در قافيه‌اش گير کند؟
چرا غافل کند کارى که باز آرَد پشيماني٭
نظير:
پشيمانى چه سود آخر چو در اول خطا کردى؟
- عاقلا مکن کارى کآورد پشيمانى (حافظ)
مقایسه شود با : نه سير بخور نه کندُر بسوزان
٭ زليخا مُرد از آن حسرت که يوسف گشت زندانى
چراغ آدم ستمکار تا صبح نمى‌سوزد
رک: ظالم پاى ديوار خود را مى‌کَنَد
چراغ از بهر تاريکى نگهدار٭
رک: چو بِهْ گشتى طبيب از خود ميازار
٭ چو بِهْ گشتى طبيب از خود ميازار ............................... (سعدى)
چراغ از روغن نور گيرد و هم از زيادى روغن بميرد
نظير:
اسراف حرام است
- چو دخلت نيست خرج آهسته‌تر کن (سعدى)
- بر آنکه خدا زار بايد گريست که دخلش بوَد نوزده و خرج بيست (سعدى)
چراغ اندر دل شب آفتاب است (طوطى‌نامه)
چراغ به پاى خود روشنائى ندهد
نظير:
پاى شمع تاريک است
- چراغ پاى خودش را روشن نمى‌کند
- پاى چراغ هميشه تاريک است
- پيش پاى خويش را روشن نمى‌سازد چراغ
چراغ پاى خودش را روشن نمى‌کند٭
رک: چراغ به پاى خود روشنائى ندهد
٭ تمثل:
تيره‌روزى لازمِ طبع بلند افتاده است پاى خود را چون تواند داشتن روشن‌ چراغ (صائب)
چراغ پيش آفتاب پرتوى ندارد (سعدى)
نظير:
شمع در پيش شمس نورى ندارد
- کس پيش آفتاب نبرده است مشعلى (سعدى)
- کرم شب‌تاب پيش چشمهٔ آفتاب چه تاب آرد (دولتشاه سمرقندى)
- با نور آفتاب چه باشد شرار ما (صائب)
چراغ چراغ با تو مى‌گويم، دخترعمو تو گوش کن
رک: در به تو مى‌گويم! ديوار تو گوش کن!
چراغ خاموش است و آسيا مى‌گردد.
امرى در نهان در حال وقوع است
چراغ خدا هميشه روشن است
چراغ دروغ فروغ ندارد٭
نظير:
چراغ کذب را نبوَد فروغى
- ندهد چهرهٔ دروغ فروغ
٭ يا: چراغ دروغ بى‌فروغ است
چراغ دزد خواب پاسبان است
نظير: خواب پاسبان چراغ دزد است
چراغ دلِ زن شوهر اوست
رک: زنان را نيست چيزى بهتر از شوى
چراغ را نتوان ديد جز به نور چراغ٭
٭ دليل روى تو هم روى تست سعدى را ............................ (سعدى)
چراغ ستمگر تا صبح نمى‌سوزد
رک: چراغِ آدم ستمکار تا صبح نمى‌سوزد
چراغ کذب را نبود فروغي٭
رک: چراغ دروغ فروغ ندارد
٭ نظام بى‌نظام از کافرم خواند ............................. (...؟)
چراغ که در دمِ واپسينِ مردن باشد نورش زيادت شود (سَمَک عيّار)
رک: شمع در وقت مردن خانه روشن مى‌کند
چراغ که روشن شد جانوران بيرون مى‌آيند
چراغِ گوشه‌نشينن مدام مى‌سوزد
چراغم چه بايد چو خورشيد هست (سعدى)
رک: تيمم باطل است آنجا که آب است
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا٭
نظير:
چه نسبت خاک را با عالم پاک
- کى بوَد نغمهٔ داود چو آواز دراى (شرف شفروه)
- لاشهٔ خر را به تازى چه نسبت؟
- دُرّ به خر مهره کجا مانَد و دريا به غدير (سنائى)
٭ ز روى دوست دل دشمنان چه دريابد .............................. (حافظ)
چراغ مفلسان نورى ندارد
چراغ موشى بِهْ از خاموشى است
نظير: مه در شب تيره آفتاب است
رک: کاچى بِهْ از هيچى است
چراغ مِهرِ عالم‌تاب مستغنى است از روغن (هاتف)
چراغ مى‌داند که روغنش از کجاست (از جامع‌التمثيل)
چراغ هيچ‌کس تا صبح نمى‌سوزد
نظير:
هيچ گلى تا آخر تازه نمى‌ماند
- اندر پسِ هر خنده دو صد گريه مهياست
- يک روز که خنديد که سالى نگريست؟ (مرزبان‌نامه)
رک: اندر پسِ هر خنده دو صد گريه مهياست
چراغى را که ايزد برفروزد هر آن کس پُف کند ريشش بسوزد(حيدر هروى)
نظير:
هر که بر شمع خدا آرد پفو شمع کى مى‌برد، بسوزد پوز او (مولوى)
- هر آن شمعى که ايزد بِه فروزد کسى کَش پُف کند ريشش بسوزد (عطّار)
رک: با خدا دادگان ستيزه خطاست
چراغى که به خانه رواست به مسجد حرام است
نظير:
کى به مسجد سزد آن شمع که در خانه رواست (بهار)
- آبى که مى‌رود به رودخانه، خودى بخورد بِهْ از بيگانه
- اول خويش، بعد درويش
- اگر دانى که نان دادن ثواب است تو خود مى‌خور که بغدادت خراب است
- تا چراغى خانه را بايد، به مسجد کى رواست
چرب سخنى دويم جادوئى است (از قابوس‌نامه)
رک: زبان خوش مار را از سوراخ بيرون مى‌آورد
چربى از سنگ برنمى‌آيد
رک: از ترب روغن برنيايد
چُرت مى‌‌زند بهتر از مرشد!
رک: خودم کردم چرسى، خودم کردم بنگى، حالا بهتر از خودم چُرت مى‌زند!
چرخ بازيگر از اين بازيچه‌ها بسيار دارد
نظير:
گيتى يکى نغز بازيگر است که هر دم ورا بازى ديگر است (فردوسى)
- فلک تا بوده اينش کار بوده


همچنین مشاهده کنید