پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

خر(۲)


خر بى‌ جوال‌دوز راه نمى‌رود
آدم کاهل يا ابله را بايد با سختى و زور وادار به‌کار کرد
خر پايش يک بار به چاله مى‌رود
نظير:
خر که يک بار پايش به چاله رفت ديگر از آن راه نمى‌رود
- عاقل دوبار فريب نخورد
خر پى دُم مى‌گشت دو گوشش را هم از دست داد
اقتباس از حکايت زير:
بوده است خرى که دُم نبودش روزى غم بى‌دُمى فزودش
در دُم طلبى قدم همى زد دُم مى‌طلبيد و دَم همى زد
دهقان مگرش ز گوشه‌اى ديد برجست و از او دو گوش بُبْريد
بيچاره خر آرزوى دم کرد نايافته دُم دو گوش کم کرد (ايرج ميرزا )
نظير: آن يکى خر داشت پالانش نبود يافت پالان گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب مى‌نامد به‌دست آب را چون يافت خرد کوزه شکست (مولوى )
خر پير و افسار رنگين!
رک: سگ گر و قلّادهٔ زر
خر پير و توبرهٔ رنگين!
صورت ديگرى است از مَثَل پيشين
خرِ پيشين خرِ پسين را پُل بوَد
رک: خرِ پيشين راهنماى خرِ پسين است
خرِ پيشين راهنماى خرِ پسين است
نظير:
خرِ پيشين خرِ پسين را پل بوَد
- خرِ پيشينه پل باشد پسين را
خرِ پيشينه پل باشد پسين را٭
رک: خرِ پيشين راهنماى خرِ پيسين است
٭ قياسى گير از اينجا آن و اين را ............................ (...؟)
خرت بسته بِهْ گرچه دزد آشناست ٭
رک: مباش ايمن ز دست دزد و طرّار
٭ اقتباسى است از مصراع دوم اين بيت نظامى:
مشو بر زن ايمن که زن پارساست که خر بسته بِهْ گرچه دزد آشناست
خرت تيز داد، کرايه‌ات باطل! (عامیانه).
نظير: خر تيز بده، کرايه باطل شده است!
خر تنبل معطل چُش است
نظير:
خر وامانده معطل چُش است
- تا نگوئى دِنگى برنمى‌دارد لِنگي!
خرچ از کيسهٔ خليفه است (از جامع‌التمثيل)
رک: از کيسهٔ خليفه مى‌بخشد
خرج الواطِ محلّه با کاسب محلّه است
نظير: خرج بيعار محل با کاسب محل است
رک: آدم بيکار دست راست محلّه است
خرج بيعار محل با کاسب محل است
نظير: خرج الواط محلّه با کاسب محلّه است
رک: آدم بيکار دست راست محلّه است
خرج که از کيسهٔ مهمان بوَد حاتم طائى شدن آسان بوَد (سعدى)
رک: از کيسهٔ خليفه مى‌بخشد
خرچنگ چوله چوله راه مى‌رود و آب گِل مى‌خورد
خرچنگ گفت: من مى‌خواهم بروم هندوستان، گفتند: با همين دست و پاى کج و کوله؟
رک: با همين ريش مى‌خواهى بروى تجريش؟
خر چه داند قدر حلواى نبات
صورت ديگرى است از مَثَل بعدى
خر چه داند قيمت قند و نبات٭
نظير:
قيمت زعفران چه داند خر
- قدر لوزينه خر کجا داند
- قدر عيسى کجا شناسد خر
- لايق هر خر نباشد زعفران
- لوزينه به گاو دادن از خريّت است
- باقلوا به بوزينه دادن از خريّت است
- شَبَه‌فروش چه داند بهاء دُرِّ ثمين را (سعدى)
- جگرفروش چه مى‌داند قدر و بهاء لعل درخشان را (قاآنى)
- بر بهيمه چه سنبل چه سنبله (ابن يمين)
- پيش خر خرمهره و گوهر يکى است (مولوى)
٭ ........................... توبره بايد بر سرش کُنج رباط
خر خاک مى‌خورد کورى‌اش به چشم خودش مى‌رود
هر عمل نابخردانه‌اى که از نادان سر بزند او خود به عواقب بِد آن دچار خواهد شد
رک: از بدو نيک کسى کسى را چه؟
خرِ خالى يُرقه مى‌رود (از شاهد صادق)
خر خرابى مى‌کند گوش گاو را مى‌برّند
رک: گنه کرد در بلخ آهنگرى به شوشتر زدند گردن مسگري!
خر خر بيند آب به گُندش آيد
خُر خُر مرگ مادرزن از چَه چَهِ بلبل خوشتر است ٭
٭ مَثَلى زشت است و نبايد به‌کار برد
خر خسته را چُشى بس است
خر خسته و صاحبش ناراضي!
خرِ خفته جو نمى‌خورد
رک: از تو حرکت، از خدا برکت
خر داده و خيار خريده است
رک: سگ داده و سگ‌توله گرفته است
خر داده وزر داده و سر هم داده!
رک: هم چوب را خورد، هم پياز را و هم پول را داد
خُردبين درشت‌زبان است
خر داغ مى‌کنند، کبابى در کار نيست!
مقایسه شود با : به بوى کباب رفت ديد خر داغ مى‌کنند
خرِ دجّال ظهور کرده است
ازدحام و هياهوى عظيمى است
نظير:
فيل هوا کرده‌اند
- شتر به شيشه کرده‌اند
- ختنه‌سوران قاضى است
خر در بازار و دِرهم در آستين
رک: پول گرد و بازار دراز!
خُرد شوى گر نشوى خُرده‌بين
خر دعا کرد که بارش ببرند سيل بگرفت و خر و بار ببرد (سعدى)
خرد مرد را خلعت ايزدى است (فردوسى)
نظير: خرد بر همه نيکوئى‌ها سر است تو چيزى مدان کز خرد برتر است (فردوسى)
خردمند باش و بى‌آزار باش٭
رک: اصل مردمى‌ کم‌آزارى است
٭ .......................... هميشه زبان را نگهدار باش (فردوسى)
خردمند باشيد تا توانگر باشيد (قابوس‌نامه)
نظير: عقل و دولت قرين يکدگرند هر که را عقل نيست دولت نيست (سعدى)
خُرده بينانند در عالم بسى وافقند از کار و بار هر کسى (شيخ بهائى)
خرِ ديزه است، به مرگ خودش راضى مى‌شود تا ضرر به صاحبش بزند
صورت ديگرى است از 'خر ديزه است مرگ خود را مى‌خواهد براى زيان صاحبش' . به اين مَثَل مراجعه شود
خرِ ديزه است مرگ خود را مى‌خواهد براى زيان صاحبش
رک: يا علي! غرقش کن، من هم روش!
خر را از پالانش نمى‌شود شناخت
خر را با خور ٭ (=خورجين) مى‌خورَد مرده را با گور! (عامیانه).
نظير: شکم از خر قرض کرده است
٭ خور = خورجين
خر را بايد جائى بست که صاحبش راضى باشد
خر را به خر انداز و دوال را به درانداز
در ميان اطرافيان و کارگزاران خود رقابت ايجاد کن تا تلاش بيشترى بکنند و بهرهٔ بيشترى عايد تو گردد
خر را به زدن اسب نتوان کرد
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است


همچنین مشاهده کنید