پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

تجدیدهائی که در نثر پهلوی روی داده است


   آوردن ادات ربط و افعال مکرر
به درد است کى که خرد ندارد. رنجور است کسى که زن ندارد، بى‌نام است کسى که فرزند ندارد، دش‌ارج (بدارزش، بى‌ارزش) است کسى که خواسته ندارد ... الخ... دانائى را تاى نيست گيتى را پايش نيست، خواسته را بُرزش (۱) نيست. مرگ را چاره نيست. خداى را همباژ نيست. و از همه بدتر کسى که بميرد و خداى از او خشنود نيست و هر کس که خدا از او خشنود نيست او را اندر بهش بامى جاى نيست (اين جمله‌ها زيادتر بود و ما مختصر کرديم و بعضى جمله‌ها را حذف کرديم.)
(۱) . برزش به معين 'رَيْع ' عربى است، از مادهٔ برز و برزيدن يعنى نمو کردن و بلند شدن و اينجا نمو معنوى مراد است.
  در صنعت ارسال مثل
- نقل از کارنامک اردشير پاپکان (۱) :
اپش (پاپک) پت‌‌پاسخون، او ارتخشير کرت‌نپشت، کوتونى داناگى‌ها کرت کذب چيژى کى زييان نى‌اژش شايست بوذن ارپاک و چورکان ستيژک بُرت، و سخون درشت ادواچى‌ها اوبش گپت، و کنوچ بوچشن گوى‌پت پشيمانيک اوهي، چى‌داناکان گپت استت کو: دوشمن پت دوشمن اين نى‌توان کرتن کى هچ ادان مرت هچ کنش‌ى خويش اوبش رسذ!
اينچ گپت استذکو: آن کس موشت آچارمند مه ديه کى جويذ هچ اوى نى و چارت' گزارش: پس (پاپک) به پاسخ به سوى اردشير نوشته کرد که تو نادانى‌ها کردي، چونکه به چيزى که زيان از آن نشايست بودن، با بزرگان ستيزه بردى و سخه درشت (و) نا گفتنى‌ها بدو گفتي، اکنون پوزش گوى و به پشيمانى گراي، چه دانايان گفتند که: دشمن به دشمن آن نتواند کردن که از نادان مرد به‌سبب کردهٔ خويش بدو رسد!
اين نيز گفتند که: آن کسى (را) از خود ميازار که از وى تو را گزير نيست.
و اگر بخواهيد شواهدى از صنعت (پرسش و پاسخ) ببينيد، به رسالهٔ پهلوى (اديباتکار و ژرک متر) که در ضمن متن‌هاى پهلوى چاپ شده است (ص ۸۶ ـ ۱۰۱) رجوع کنيد. ترجمهٔ درى اين رساله را فردوسى در دست داشته و از روى آن ترجمه به ‌نظم آورده و در جلد چهارم کتاب سبک‌شناسى بهار در زير عنوان (پند دادند بوذرجمهر انوشروان را) مندرج است.
(۱) . پت پشيمانيک‌هي: مرکب است از 'پذ' اضافى که در حکم 'به' است و 'پشيماني' حاصل مصدر و 'اوهيه' دوم شخص از فعلى که بعدها در زبان درى مانند ضمير متصل فاعلى به افعال و اسامى متصل مى‌شده است که عبارت باشد از : ام، اي، اد، ايم، ايد، اند، و اينجا شبيه به فعل مستقلى استعمال شده است.
   تجديدهائى که در نثر پهلوى روى داده است
در نثر پهلوى نيز تجددّهائى روى داده و اصطلاحاتى در لطف عبارات و حذف افعال به قرينه و انتظام جمله‌ها ديده مى‌شود که شايد از تصرف نويسندگان بعد و دورهٔ اسلامى باشد.
- از نثرهاى فصيح پهلوى:
از آن جمله رسالهٔ 'چيذک(۱) هَنْدرَچْ‌ى فَرْجُوت کيشان (۲) ' که در ضمن متون پهلوى انکلساريا از صفحهٔ ۴۱ تا صفحهٔ ۵۰ به ‌طبع رسيده و مجموع کلمات آن رساله تقريباً ۱۸۲۰ کلمه است.
(۱) . چيتاک ـ چيتک هم خوانده شده است، چيتاک در کتيبهٔ حاجى‌اياد از مادهٔ 'چيدن' به ‌معنى ديوار و پناه معنى شده است، اما 'چيذک' در اينجا به‌ معنى منتخب از چيدن و نخبه کردن است و (چيذک اندرز) يعنى اندرزهاى منتخب شده.
(۲) . يعني: منتخبى از اندرز فرجوت کيشان ـ و فرجودکيشان يا فريودکيشان يعنى مؤمنان و خداپرستان که پيش از زردشت مى‌زيسته‌اند. اين لفظ مرکب است از 'فر' پيشاوند عظمت و علو و 'جوذ ـ يوذ' به ‌معنى 'غير' و 'جدا' و 'کيش' که حاصل معنى 'غيرهم‌کشيان مجلل' است کنايه از بزرگان و حکماى پيش از زرتشت.
به‌نام يَزَتان
چيذک هَنْدرَچْ فَرْجُوت کيشان
'فرجوذ کيشان فرْتَوُم دانشنان، پَتْ پيتا کيه هَچْ دين بى‌ گفت اِسْتتْ کوهرمرد کذْ اَوْ داذى پانچده سالَگْ رِسِذْ، اداکَشْ اين اَنْد چيژ بى دانَستْن اَوايَذْ کَو: کى اُمْ، و کَى خويشتن اُمْ، و هچْ کومَتْ اُمْ، و اَپاچ اَوْ کوشَوُمَ، و هَچْ کُتار پَتونَدْ و تَخمْ اُمْ؛ و اَپِم چى خويشکاريه‌ى گيتي، و چى مُزْيد مينوي، و هچ مينوى مَتْ اُمْ ايوپَ گيتى بوذاُم، اَوْ هرمزد خويش اُم، ايَوپْ اهريمن. يَزَتان خويش‌ام ايوپ دَيْوان. ويهان خويش‌اُم اَيوپْ وَتْ تَران؛ مُرْدُمْ‌اُم ايوپ ديو؛ رأس چند، اَپِمْ دين کتام؛ اَپِم چى سوذ، اَپِمْ چى زيان. اَپِم کى دوست، اَپم کى دشمن. بُنْدشْت‌َکْ اَيْوَکْ، اَيوب دو. و هچ کى نيوَ کيه و هَچْ کى وَتيه. وَهَچ کى روشنيه و هچ‌کى تاريکيه. هچ کى هُوبود ديه و هيچ کى گَنَدْ کَيه. و هچ کى داذيه و هچ کى اداذيه و هيج کى اَپُخشايِشْن و هچ کى اَنامُرْچِشْن؟...
کنو، وُچيتارى چم دست، اَوَرْنيهاذى هميذونيه وِروَشْنْ و ميانچيکى‌هاپت راى‌ى خِرَذْبى اپى گومانى‌ها سژذ دانستن کوهَچْ مينوى مَتْ اُمْ نى اهريمن. يزدان خويش اُم نى ديوان. ويهان خويش‌ام نى وَتْ تَران مُردُمُمْ نى ديو. اوهرمزد دآم‌اُمْ نى اهريمن دام. اَپْمِ پَتْوَنْد و تَخْم هيچ‌گايومرث. اَپم مات سْپَنْد رَمْت، اپم پَذَر اوهر مزداپم مِرُتْوميه هَچْٰ متروُيه مترويانيه کى فرْتَوم پتوَند و تخم هَچَ گايومرت بُو ذاد. اَپم وَرْچِشْن‌ى خويشکاريه و فَريوپانيه اين کو اَوْ هرمزد پَتْ هستيه، هماک بوذُيه و اَنُوشَکْ خوتائيه، و اِکنار کيه، اَويچَکيه ـ اهريمن پَتْ نيستيه و اَنبير بوذيه مينيذن، و خويشتن پَتْ خويشيه‌ى اوهرمزد و اَمهُرسِپَندان داشتن و هَچْ اهرمينم و دَيوان و ديو يا دشن جويتاک بوذن ... (۳)'
(۳) . نقل از فقرهٔ اول و دوم و سوم ـ صفحهٔ ۴۱ ـ ۴۲ متون پهلوى انگلساريا طبع بمبئى و نگارنده اين رساله را ترجمه کرده است. و مجموع آن رساله ۵۹ فقره است.
- ترجمهٔ کلمه به کلمه:
فرجود کيشان نخستين دانشان (مطابقهٔ صفت و موصوف در جمع که تا دورهٔ بيهقى هم معمول بود ـ رجوع کنيد به: ج۲ سبک‌شناسى بهار ص ۷۷) به پيدائى از دين گفتست ضمير جمع‌ذوى‌الارواح را مفرد آورده و اين قاعده در زبان درى منسوخ شده است) که: هر مرد که به عمر پانزده ساله برسد هر آينه‌اش اين چند چيز بدانستن بايد که (من) که‌‌ام، و خويشتن (خويشتن به ‌معنى 'نفس' است.) من کيست و از کجا آمده‌ام، و باز به کجا شوم، و از کدام پيوند و تخمه‌ام و مرا چه خويشکارى (عمل شخصي (۴)) در دنيا و چه مزد در آخرت (فعل يا علامت خبر ـ است ـ از اين دو جمله بدون قرينه حذف شده و اين خود نوعى از تجديد است.) و از مينو آمده‌ام يا به گيتى بوده‌ام، خويش اورمزدم يا اهرمن، خويش فريشتگان (يزتان)‌ام يا ديوان، خويش نيکانم يا بدتران، مردمم يا ديو راه (من) چند (است) دين من کدام. سود من چه و زيان من چه. دوست من که، روشنى و از که تاريکي. و خوشبوئى از که گندگى از کيست. عدالت از که و بيدادى از کيست بخشايش از که نا آمرزيدگى از کيست؟
اکنون گزيدارِ چمدست (۵) برنهادِ هميدوني (۶) گِرَوِشْ و ميانه از طريق عمل به يقين سزد دانستن که از بهشت آمده‌ام نه آنکه به گيتى بوده‌ام، آفريده‌ام نه بوده، خويش هرمزدم نه اهرم، خويش فرشتگانم نه ديوان، خويش نيکانم نه بدتران، انسانم نه ديو، مخلوق هرمزدم نه مخلوق اهرمن و مرا پيوند و نژاد کيومرث (است) و مرا مادر اسفندارمذ و پدر اومزد (است)، مردمى من از مشى و مشيانه است که نخستين پيوند و تخمه از کيومرث بوده، و مرا ورزش خويشکارى و راست‌اعتقادى (بلغت فريو: به برهان مراجعه شود.) اينکه اورمزد (را) به هستى و هميشه بودند و همواره خواهد بودن و جاويدان خدائى و بى‌انتهائى و بى‌ابتدائى و ويژگى ـ و اهرمن (را) به نيستى و مضمحل بودن، ميندون (معتقد بودن از طبع و منش) و خويشتن به خويش اورمزد و امشاسپندان داشتن و از اهرمن و ديوان و ديوخوئى جدا بودن...'
در اين عبارات حذف‌هائى و تکرارهائى است که غالب رساله‌ها و کتب پهلوى نظاير آن کمتر يافت مى‌شود، و پيدا است که در نثر پهلوى نيز گاهى تفنن‌ها يا مسامحاتى به‌عمل مى‌آمده است.
(۴) . خویشکاری: به زبان پهلویدر موارد مختلف معانی گوناگون می گیرد استاد هرتسفلد می گفت غالباً به معنی انرژی استعمال می شود و اینجا بیشتر معنی عمل ومعاملات می دهد.
(۵) . گزيدر چمدست: يعنى انتخاب کنندهٔ قاعده‌ياب، چه 'چم' ، به کسر اول که ما امروز چم به فتح اول مى‌گوئيم به ‌معنى قاعده و طريقه است، بنابراين به‌جاى قاعده‌ياب 'طريقت‌شناس' و اهل طريقت نيز مى‌توان معنى کرد.
(۶) . هميدوني: يعنى 'همچنيني' و لفظ بعد 'وروشن' به کسر اول همان است که در زبان درى 'گروش' و 'گرويدن' دشه و اين دو لغت را به 'اعتقاد' و 'ايمان' مى‌توان ترجمه کرد. خلاصهٔ معنى اينکه مرد طريقت‌شناس بر نهاد و اصل تحقيق ايمان و ميانه‌روى الخ.


همچنین مشاهده کنید