سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا

شنگول و منگول و دسته‌ای گل


بزى بود که سه بچه داشت. شنگول و منگول و دسته‌اى گل و پشت باغى خونه داشتند.
روزى بزو خواست بره صحرا بچره. رو کرد به بچه‌ها و گفت: هر که اومد در زد نکنه درو باز کنيدها! اگر گفت در را باز کنيد شما بگيد اگه راست مى‌گى و تو مادر ما هستى پاتُ بکن تو تا ببينم. اگر پاش حنائى بود که در را باز کنيد. اگر سياه بود در را به رويش باز نکنيد. پشت سر بزو، گرگو که در کمين بود، اومد در را به صدا درآورد و گفت: 'ننه شنگول، ننه منگول، ننه دسته گل شير پسون (پستان) بيا بسون (بستان).' شنگول گفت: 'اگه راست مى‌گى و تو مادر ما هستى پاتُ بکن تو تا ببينم.'
گرگو يکى از پاهاش از کر در به آنها نشان داد. هر سه با هم گفتند: 'نه تو مادر ما نيستى مادر ما پاهاش حنائى است.'
گرگو رفت پاهايش را با تپاله‌ٔ گاو حنائى کرد. باز در زد و گفت: 'ننه شنگول، ننه منگول، شيرپسون، بيابسون.'
شنگول گفت: 'اگه راست مى‌گى و تو مادر ما هستى پاتُ بکن تو تا ببينم.'
گرگو، پاشو کرد تو. ديدند درسته؛ در رويش باز کردند. گرگو شنگول و منگول را خورد. دسته گل هم از ترس خودشو گوشه‌اى قايم کرد.
وقتى بزو برگشت گفت: 'ننه شنگول، ننه منگول، ننه دستهٔ گل شير پسون، بيا بستون.'
ولى هر چه صدا کرد خبرى نشد که نشد. در را به زور باز کرد و وارد شد. دسته گل را گوشه‌اى ديد. دسته گل جريان را تعريف کرد. بزو گفت: 'غصه‌اش را نخور کارى به سر گرگو بيارم که تو داستان‌ها بازگو کنند.'
آمد و رفت رو سرخونه‌اى خرس محله‌شون و شروع کرد تاپ، تاپ کردن. صداى خرسو بلند شد. 'کيه کيه تاپ، تاپ مى‌کنه، آش بچهٔ منه پر خاک مى‌کنه؟'
بزو گفت: 'من بز زنگله‌ پا، ور مى‌جفم با دست و پا، کى خورده شنگول من، کى خورده منگول من، کى مياد با شاخ تيز دعواى من؟'
خرسو گفت: 'نخوردم شنگلو تو، نخوردم منگول تو، نميام با شاخ تيز دعواى تو.'
بزو رفت رو خونهٔ گراز محله‌شون و شروع کرد به تاپ، تاپ کردن. صداى گراز و بلند شد: 'کيه، کيه تاپ، تاپ مى‌کنه، آش بچهٔ منه پر خاک مى‌کنه؟'
بزو گفت: 'من بز زنگوله ‌پا، ور مى‌جفم با دست و پا، کى خورده شنگول من، کى خورده منگول من، کى مياد با شاخ تيز دعواى من؟'
گرازو گفت: 'نخوردم شنگول تو، نخوردم منگول تو، نميام با شاخ تيز دعواى تو.'
بزو رفت رو سر خونهٔ گرگ محله‌شون شروع کرد تاپ، تاپ کردن صداى گرگو بلند شد: 'کيه، کيه، تاپ تاپ مى‌کنه؛ آش بچهٔ منه پر خاک مى‌کنه؟'
بزو گفت: 'من بز زنگوله ‌پا ور مى‌جفم با دست و پا، کى خورده شنگول من، کى خورده منگول من، کى مياد با شاخ تيز دعواى من؟'
گرگو گفت: 'من خوردم شنگلو تو، من خوردم منگول تو! من ميام به جنگ تو.'
قرار شد فردا صبح اول‌وقت با هم بجنگند. بزو جلدى باديه‌اى پر از شير کرد براى آهنگر محله‌شون برد که شاخه‌هايش را تيز کند. گرگو هم همبانه‌اى پر از باد کرد. براى آهنگر محله‌اشون برد تا دندان‌هايش را تيز کند.
آهنگرو وقتى ديد در همبانه غير از باد چيزى نيست گفت: 'دندونى برات تيز کنم که خودت حظ کني.'
دندون‌هاى گرگو را کشيد و در عوضش پنبه گذاشت. شاخ‌هاى بزو را هم تا بخواهيد تيز کرد.
فردا صبح تازه هوا گرگ و ميش شده بود که بزو و گرگو شروع به جنگ کردند.
هنوز گرگو به خودش نيامده بود که بزو با شاخ‌هاى تيزش شکم گرگو را پاره کرد و شنگول و منگول را نجات داد و بعد سال‌ها به خوشى زندگى کردند.
ـ شنگول و منگول و دستهٔ گل
ـ قصه‌هاى مردم فارس ـ ص ۶۲
ـ گردآورندە: ابوالقاسم فقيرى
ـ نشر سپهر ـ چاپ اول ۱۳۵۰
ـ به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد هشتم
على‌اشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰.


همچنین مشاهده کنید