پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

دوام نثر پهلوی(۲)


سواى رسالات و کتب بسيارى که از بين رفته است و برخى که مانند ويس و رامين و بهرام چوبين نامک يا نامهٔ تنسر مؤبدان مؤبد که ترجمه‌هاى آنها باقى است و اصل آن گم شده است ـ يا کتبى مانند کليله و دمنه و هزار و يک شب و خداينامه و منطق که به عربى ترجمه شده و افسانه‌ها و داستان‌هائى که بعد از اسلام مفقود شده و ترجمه‌ٔ آنها هم از بين رفته است، چون مزدکنامه، شروين و خورين‌نامک، پيروزنامک، بختيارنامک، سندبادنامک که آثار معدود و مختصرى از هر يک برجا مانده و اصل آنها گم شده است.
به‌نظر مى‌رسد که تا قريب به هجوم مغول و اوايل قرن هفتم خط و زبان پهلوى در ايران گوشه و کنار، خوانندگان و نويسندگان داشته است، و نسخه‌هائى از کتب و رسالات پهلوى در دست است که در قرن ششم هجرى در ايران به ‌خط دستى نوشته شده و امروز آن نسخه‌ها موجود مى‌باشد و بسيارى از آنها به ‌طبع رسيده است.
از اين‌رو معلوم مى‌شود که تا قرن ششم و هفتم هنوز زرتشتيان در ايران به کارهاى دينى و علمى و ادبى مشغول بوده‌اند. و در همان اوقات هم از هندوستان و گجرات طالبان علم مزديسنى براى به‌دست آوردن نسخه‌هاى کتب و فراگرفتن سنّت و روايات مزديسنى به ايران مى‌آمده‌اند و استفادهٔ علمى مى‌برده‌اند و چند کتاب روايت که به زبان پهلوى و فارسى موجود است گواه آن است.
زرتشت بهرام پژدو که در اوان هجوم مغول در خواف خراسان مى‌زيسته و پدر وى بهرام پژدو مردى منجم و باسواد و به زبان درى و پهلوى واقف و از جمله علماى زردتشتى و دانشوران زمان خود بوده است، مى‌گويد: 'پدرم زرتشت نامک و ارداى ويرافنامک را به زبان درى ترجمه کرد و من به خواهش مادرم آن دو کتاب را به‌ نظم آوردم. (۱)'
(۱) . اين دو کتاب اولى به بحر متقارب و ديگرى به بحر هزج مسدس گفته شده و بد هم نگفته است، براى نمونه رجوع شود به مقالهٔ (خط و زبان پهلوى در عصر فردوسي) فردوسى نامه.
از اين‌ مطالب معلوم مى‌شود که رشتهٔ ارتباط ادبيات پهلوى هر چند در قرون پنجم و ششم هِجرى به‌ واسطهٔ ترقى و وسعت دايرهٔ زبان درى و خط اسلامى بالنسبه باريک و سست بوده است ليکن باز آن رشته هنوز نگسسته است (۲). اما بعد از هجوم مغول گويا زرتشتيان خراسان و ساير بلاد ايران (سواى يزد و کرمان که پاى اسب مغول به آن حدود نرسيد) از دم تيغ گذشته و چون برادران مسلمان خود نيست شدند يا به هندوستان و يزد و کرمان گريختند و عاقبت و سرانجام کار چنين قومى از حيث فضل و ادب پيدا است که چه خواهد بودن؟ (۳)
(۲) . مطابق شرحى که 'فرمجى کاراکا' يکى از نويسندگان پارسى مى‌نويسد: 'در قرن دهم مسيحى فقط در دو ولايت فارس و کرمان مى‌شود باقيماندهٔ پيروان مذهب زردشت را هنوز پيدا کرد و براى آنکه خواننده درجهٔ سرعت انقراض آنها را بداند بايد مسبوق شود که ظرف صد و پنجاه سال اخير عدهٔ پارسيان که يک‌صدهزار نفر تقريباً بوده است و هفت يا هشت هزار تنزل کرده است' (مجلهٔ دانشکده: مادام راک‌زن روسى ص ۸۲)
(۳) . رواياتى که ابوجعفر نرشخى صاحب تاريخ بخارا و ابوريحان‌البيرونى در آلاثارالباقيه و غيره نقل کرده‌اند مدلل مى‌دارد که در قرن چهارم هجرى مجوس و زرتشتيان در ايران و خوارزم و بخارا و ماوراءالنهر و خراسان زياد بوده‌اند از آن جمله ابوريحان در قانون مسعودى (نسخهٔ لندن ورق 14-a به نقل گاه‌شمارى در ايران قديم تقى‌زاده ص ۳۶) مى‌گويد. 'خمسه مسترقه در آخر آبان ماه... حالا در ايام ديالمه در فارس به آخر اسفند ارمذماه ماه نقل داده شد بدون آنکه چهارماه کبيسه را اجراء کنند و جز در ممالک آنها رايج نشد زيرا اکثر مجوس خراسان امتناع کرده و آن را قبول نکرده‌اند.'
خلاصه از مغول به بعد ادبيات مزديسنا در ايران طورى نابود شد که مى‌بايستى براى فراگرفتن آداب و تحصيل علم به هندوستان رفته از برادران مهاجر خود کسب معلومات نمايند و حال هندوستانيان نيز با سوابق مذکور معلوم است که چه بوده است، بنابراين دانش اوستا و زند از آن به‌ بعد ترقى که نکرد سهل است بلکه روى تنزل نهاد، هر چند رشتهٔ ارتباط را با مبدأ قديم نگسستند اما از لحاظ ادبى در حال رکود و خمود ماند چنانکه در قرون بعد استفادهٔ کامل از ادبيات مزديسنا براى خود آنها و طالبان علم ساير ملل کار آسانى نبود.


همچنین مشاهده کنید