سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا

طوطی


در کشور هند مرد بازرگانى طوطى خوش‌ترکيبى خريد و به خانه برد. اين طوطى به قدرى شرين‌زبان بود که بازرگان در دام مهرش گرفتار شد و يکباره دست از کسب و کار کشيد و صبح تا شب مقابل قفس طوطى مى‌نشست و با او صحبت مى‌کرد. کم‌کم طوطى طورى با آن مرد انس گرفت که اگر از قفس هم بيرون مى‌آمد پرواز نمى‌کرد و نمى‌رفت.
شبى که بازرگان و طوطى تنها بودند آن مرد به طوطى گفت: 'اى انيس و مونس من از تو مى‌خواهم فقط امشب را کشيک کشيده و بيدار باشى تا من با خيال آسوده بخوابم تو مى‌دانى که در اين محل دزد و دغل فراوان است و ديوار خانهٔ ما کوتاه مى‌باشد.'
طوطى به صاحبش اطمينان داد که او مى‌تواند به راحتى استراحت کند و او تا صبح بيدار خواهد ماند. نيمه‌ شب که شد ناگهان دزدى کمند انداخت و آهسته از بام به زير آمد و به گوشه و کنار سرکشيد و هرچه دستش رسيد در انبانى کرد و از همان راهى که آمده بود برگشت.
صبح که بازرگان سر از خواب برداشت خانه را خالى يافت و جز يک‌دست رختخوابى که در آن خفته بود، اثرى از ساير اثاثيه خانه نديد.
همين که چشم طوطى به صاحبش افتاد صبح بخير گفت.
بازرگان گفت: 'کار من از خير و شر گذشته و ديگر آه در بساط ندارم و حاصل تمام زحماتى که يک عمر کشيده بودم از دستم رفت.' طوطى گفت: 'ارباب غصه نخور اگر فرش و اثاثيه را برده‌اند، در عوض کيسهٔ شکر سرجايش باقيست.'
بازرگان پرسيد: 'آيا تو دزد را ديدي؟'
طوطى جواب داد: 'بلى او را ديدم ولى نشناختم. اما آن دزد زياد در خانه توقف نکرد و زود رفت. اى ارباب من فقط خوشحالم که اگر دزد فرش‌ها و طلاها را برد لااقل شکر را که خوراک من است به‌ جاى گذاشت.'
- طوطى
- قصه‌ها ص ۹
- گردآورند: مرسده زير نظر نويسندگان انتشارات پديده
- انتشارات پديده چاپ اول ۱۳۴۷
- به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران - جلد نهم، على‌اشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱


همچنین مشاهده کنید