جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا
عاقبتِ چُرت تو، و رحمِ دل من!
روباهى نزديک چاهى زندگى مىکرد و از آنجا که تابستان بود و هوا گرم بود، هر وقت فرصت بهدست مىآورد، و سر و کلّهٔ آدمىزادى پيدا نمىشد، دل به دريا مىزد و به درون چاه مىرفت و آبتنى مىکرد. |
روزي، از روزهاى گرم تابستان، دستهاى کلاغ که از راهى دور آمده بودند، بر لب چاه نشستند. و چون عطش داشتند و گرمشان شده بود، گفتند يک به يک به داخل چاه مىرويم و آبتنى مىکنيم، و خنک که شديم، راهمان را مىگيريم و مىرويم. |
روباه در سوراخ کمين کرده بود، و منتظر فرصت بود، که هم طعمه بهدست آورد، و هم به درون چاه برود و آبتنى کند؛ تا چشم وى به دستهٔ کلاغان افتاد، با خود گفت: 'عجب اقبالى به من رجوع کرده است! بايد به هر ترتيبى که شده کلاغى را به دام بياندازم و لقمهٔ لذيذ کنم، پس تن به آب دهم، و شب که شد از چاه به در شوم و گشتى بزنم!' |
روباه صبر کرد تا کلاغها يک به يک به درون چاه رفتند، و همين که آبتنى آنها تمام شد، از کمين به درآمد و سوى کلاغى که فربه بود شتاب گرفت. |
روباه به کلاغ رسيد، دندان به لنگ او درانداخت و کلاغ از حرکت باز ماند. دستهٔ کلاغان تا ديدند رفيق راه آنها به دام روباه افتاده است، غارغار سر دادند و در آسمان و به دورِ چاه به پرواز درآمدند. روباه که لنگ کلاغ را به دندان داشت، از اين دستهٔ کلاغان سر و صدا راه انداخته بود و به دور سر او چرخ مىزدند، کمى دست و پاى خود را گم کرد و به عوض آنکه به سوى لانهٔ خود بدود، به لب چاه برگشت، و ناخواسته در حالى که همچنان لنگ کلاغ را به دندان گرفته بود،به درون چاه افتاد. |
کلاغ و روباه به ميان آب افتادند و لنگ کلاغ از دهان روباه در رفت و کلاغ که خود را رها شده ديد، تندى بال زد و از درون چاه بيرون آمد. |
کمر روباه درد گرفته بود، و از دهان او خون بيرون مىزد. |
روباه خود را از آب بيرون کشيد، و در کنارهٔ چاه به حالت تسليم و رضا، درازکش کرد، و متأسف از اين که چه ساده طعمهٔ خود را از دست داده است. |
دستهٔ کلاغان، کلاغ زخمى را که از پاى او خون بيرون مىزد، کمک کردند تا از آنجا دور شود، و چون دلِ پُرى از روباه داشتند، گفتند چنان عرصه را بر او تنگ کنيم که ديگر هوس شکار ما را نکند. پس به دامن تپه رفتند و پارهسنگ پشت پارهسنگ برگرفتند و آوردند، و بر دورِ چاه گذاشتند. کلاغ زخمى همچنان از پاى او خون مىآمد امّا ناراحت بهنظر نمىرسيد، و منتظر بود که هم قطاران او جان روباه را بر لب آورند! |
روباه چُرت کوچکى زد و از جا بلند شد، و با آنکه کمى سردرد داشت، گفت: 'باز هم بايد به دنبال طعمه رفت و شکارى بهدست آورد. پس خردک خردک از چاه بالا آمد، ولى همين که ديده شد، دستهٔ کلاغان با پارهسنگ به سوى او هجوم آوردند، و پارهسنگ و منقار بر سر و روى او زدند. |
روباه که نمىدانست از کدام سوى فرار کند، ترس زده به درون چاه سرازير شد و به کنجى خود را پنهان ساخت. |
دستهٔ کلاغان که بر لب چاه جمع شده بود، گفتند: چه کنيم، چه نکنيم، اگر پارهسنگها را به درون چاه بريزيم آب بند مىشود، و ديگر جائى به اين خنکي، و آب گوارا کمتر يافت خواهد شد، پس بر آن شدن روباه را همچنان در چاه نگاه دارند، و نگذارند آب خوش از گلوى او پائين برود! |
روباه که گرسنه بود و از درد سرِ ايجاد شده به خود لعنت مىفرستاد همچنان در کُنج چاه خون جگر مىخورد، و منتظر بود که تاريکى فرا برسد، و دستهٔ کلاغان راه خود را بگيرد و برود! |
روباه در همين فکر و خيال بود که صدائى شنيد، و گوش که تيز کرد صداى زنگولهٔ سگى را که از دورتر به گوش مىرسيد، تشخيص داد. خوشحال شد و گفت: 'حالا تا شب نشده، دستهٔٔ کلاغان خواهد رفت، و من همين جا مىمانم تا چاره کنم.' |
سگ پيشاپيش خود گلّه حرکت مىکرد، و چون هب نزديک چاه رسيد، دستهٔ کلاغان پرواز کردند و از آنجا دور شدند. |
روباه غارِ کلاغان را که شنيد، فهميد از سر چاه رفتهاند، و حالا صداى بعبع گوسفند، و هيِ چوپان به گوش مىرسيد. |
روباه که ترسش دو چندان شده بود، گفت: 'اگر گلّه شب را کنار چاه بماند، و سگ پاسبانى کند، چه خاکى بر سرم کنم که تا صبح هم گرسنه مىمانم و هم ممکن است سگ بوئى ببرد، و قضايائى امروز قوز بالاى قوز شود. پس شروع به هاىهاى کرد و گريه سر داد. چنان که هم سگ دُم تکان داد، و هم چوپان دلش به رحم آمد، اين چه صدائى است، که از تهِ چاه به گوش مىرسد. |
سگ پارس کرد و از جاى خود تکان نخورد. چوپان سر به درون چاه کرد! و چون هاىهاى روباه قطع نمىشد، پرسيد: 'باباى بياباني، که هستى که اين همه غم در سينه داري؟' روباه ساکت شد، و با آهى بلند که از سينه بيرون فرستاد، گفت: 'اى شبان عزيز، پا شکستهاى بيش نيستم که از بخت بد به درون چاه افتاده و زندانى هستم، و در انتظار دستِ غيبى که مرا از اينجا بيرون بياورد! |
چوپان که دلش به رحم آمده بود، گفت: 'با آنکه صداى تو را شناختم، و مىدانم هميشه کاسهاى زير نيم کاسهات هست، امّا کمکت مىکنم، تا از ته چاه بالا آئى و راهت را بگيرى و بروي! پس اگر پا شکستهاي، سر جايت بمان تا طناب را پائين دهم!' |
چوپان طناب باريکى را که در خورجين داشت به در آورد و سر آن را به داخل چاه کرد و آن را پائين داد. روباه طناب را گرفت، و چند گامى که بالا آمد و بر لب چاه رسيد، به طناب فشار آورد و چوپان با سر به جلو کشيده شد، و به داخل چاه افتاد. |
روباه که بالا آمد هنوز شب نشده بود، همه جا و همه چيز ديده مىشد. |
روباه به دل گلّه زد و پا به فرار گذاشت. سگ که در حال چُرت بود و خبر نداشت چه پيش آمده است، تا 'بع' گوسفندان را شنيد، چرت وى پاره شد، و تازه شست او خبر دار شد چه پيش آمده، و چوپان به درون چاه افتاده است! |
روباه چون تندبادي، به درون سوراخ خود شد و تا سگ آمد بجنبد از چشم رفت. |
چوپان با سر شکسته از چاه بالا آمد، و در حالى که به زمين و زمان لعنت مىفرستاد، رو کرد به طرف سگ و گفت: 'چرت تو، و رحِم دل من، باعث سر شکستگىيم شد! |
- عاقبت چرتِ تو و رحم دل من |
- اگر من بىدم، تو هم بىدم ص ۳۷ |
- محسن مهيندوست |
- نشر گل آذين چاپ اوّل ۱۳۷۹ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد نهم، علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱ |
همچنین مشاهده کنید
- چلگزه مو
- شکار
- عباس دُوس
- فسقلی
- پیرمرد خارکن
- پادشاه آسمانها
- خرس مِل مِلی (شَنگُ دَنگ)
- پیدا کردن بخت
- کچل دهاتی که به مقام داماد شاه رسید
- تنبل و کور
- دختر شهر چین
- قصاب و تاجر و قاضی
- سلطان ابراهیم
- سه خواهری(۲)
- گرگ، بز و روباه
- سه دوست
- ملکمحمد که تقاص برادراش را از دختر بیرحم گرفت (۲)
- دندان مروارید گیس گلابتون
- دالان و شالان
- قصهٔ طوطی (۳)
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران حجاب دولت رئیسی رئیس جمهور دولت سیزدهم سریلانکا توماج صالحی پاکستان کارگران مجلس شورای اسلامی سید ابراهیم رئیسی
کنکور تهران سیل آتش سوزی قم هواشناسی سازمان سنجش فضای مجازی پلیس شهرداری تهران سلامت اصفهان
قیمت خودرو خودرو قیمت طلا دلار تورم قیمت دلار بازار خودرو بانک مرکزی ارز ایران خودرو مسکن سایپا
خانواده موسیقی رهبر انقلاب تلویزیون فیلم ترانه علیدوستی سینمای ایران مهران مدیری بازیگر شعر تئاتر
کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
فلسطین رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل آمریکا جنگ غزه روسیه حماس اوکراین طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا طالبان
پرسپولیس فوتبال استقلال آلومینیوم اراک جام حذفی بازی بارسلونا لیگ برتر انگلیس ژاوی باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس فوتسال
هوش مصنوعی بنیاد ملی نخبگان ربات تیک تاک ناسا فیلترینگ
مالاریا کاهش وزن زوال عقل سلامت روان داروخانه