قلب در تمام زبانهاى عالم موجود است و همهٔ زبانها اين عادت را دارند که بعض کلمات را به طريق قلوب ادا کنند و از اين عمل گاهى لغت در قديم از بين مىرود و گاهى دو لغت بهوجود مىآيد که يکى اصل و ديگرى مقلوب آن است ما در سطور زيرين چند لغت ياد مىکنيم:
- مَرْغزَنْ:
ماه پنجم از ماههاى هخامنشي، که بهنظر مىرسد که يکى از ماههاى زمستان بوده است و شايد همين لغت است که در زبان درى 'مرزغن' و 'مرغزن' به قلب تلفظ مىشود و گاهى آن را کانون و آتشدان و گاهى قبرستان معنى کردهاند.
- بخل ـ بلخ:
که در تمام کتيبههاى قديم 'باخترش' بدون قرائت شين ضبط شده و در اوستا 'باخذي' و در پهلوى 'باخل، بخلش و در زبان درى قلب آن (بلخ) گرديده است.
- وفر، وفل، برف:
لغت قديمى آن در اوستائى 'اشو' و در کتيبههاى قديم ساسانى 'ارتاک' و در کتب پهلوى 'اهروا' و 'اهرو' و 'اهلوب' و 'اهلوبو' به معنى مقدس و پاک، منقلب شده است و صيغهٔ مصدرى آن در قديم 'ارتاديه' و بعد 'اهراديه' و در کتب پهلوى 'اهروايه' و 'اهرائيه' شده است.
- ارونداسپ، لُرْهاسپ، لُهْراسپ:
نام پدر گشتاسب، به معنى 'تنداسپ' در اوستائى 'ارونداسپ' و در پهلوى 'لورهسپ' و در سکهٔ يکى از پادشاهان کوشان در مملکت سند و افغانستان نيز اين نام 'لرهاسپ' ديده شده است(۱) و امروز لهراسپ گويند.
(۱) . در فارسى قديم کلمهاى که اولش لام باشد غير از اين کلمه نيست و کلمهٔ اول ذال در فارسى هيچ وجود ندارد.(حمزهٔ اصفهانى)
- پرتوى، پلهوى، پهلوى:
در کتيبههاى هخامنشى به شکل اول و در زمان اشکانيان و ساسانيان به واسطهٔ تبديل حروف و قلب لغوى پلهوى و پهلوى گرديده است. و در کلمات بزرگان و اساتيد قديم نيز از اين لغات زياد ديده مىشود ـ چون: پهريژ و پرهيز، گشفتن و شگفن، ژفر و ژرف، فرّخو و فرّخ، کرت و ترک (زره هفتکرت، در پهلوى يعنى زره هفتترک و هفت قسمت.) سُخر و سرخ، هگرز و هرگز، چمش و چشم، کِتف و کفت، و بخر و برخ، ملهى و ملهياني، مهرى و مهرياني، (نام آدم و حواى مغان) و هم امروز: قفل و قلف و نرخ و نخر و فرسخ و فسرخ و مرو و مور و سرو و خرو و خور و غيره متداول است.
ملاسحرى طهرانى از شعراى عصر صفويه در قرن يازدهم به زبان طهرانى گفته است:
گُلْ دُيمم تا که بملانه مشو
سُوته جانُم به تماشا نَه مِشو
مَده پيغام که اينها قصسس
تا ترا نينه دِلُمُ وا نَمشوُ
زُفل را واکو اَگِه دل مىبرى
مُغر تا شو نه وينه جانَه مَشو(۲)
(نصرآبادى ورق ۲۷۴ نسخه خطى نگارنده)
(۱) . در فارسى قديم کلمهاى که اولش لام باشد غير از اين کلمه نيست و کلمهٔ اول ذال در فارسى هيچ وجود ندارد.(حمزهٔ اصفهانى)