دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

تراش خوردن و کوچک‌ شدن لغات(۳)


بالجمله ـ آنچه که مقدسى 'سين' زايد پنداشته است در افعال نيشابوري، در حقيقت همان 'است' و باقيماندهٔ 'استات' قديم پهلوى است که در افعال مردم نيشابور باقى بوده و به‌جاي: گفتم ـ گفتى ـ گفت ـ گفتيم ـ گفتيد ـ گفتند. مى‌گفته‌اند:
گفتستم ـ گفتستى ـ گفتست ـ گفتستيم ـ گفتستيد ـ گفتستند و در کتب قديم درى خاصه در اشعار شعراى قديم تا قرن هفتم نيز اين فعل غالباً ديده مى‌شود، چنانکه عنصرى گويد:
غنودستند  بر  ماه  منور خط و زلفين آن مه‌روى دلبر
سعدى گويد:
اين شنيدستى که در صحراى غور بار سالارى درافتاد از ستور
گفت  چشم  تنگ   دنيا دار  را گفت  چشم  تنگ دنيادار را
و ما در کتاب خود اين افعال را فعل نيشابورى نام نهاده‌ايم ـ اين فعل نوعى از 'ماضى نقلي' است، که عوض ضماير خبري:
ام ـ اى ـ است، ايم ـ ايند ـ اند
ضماير فعلى باقى‌ماندهٔ از 'استات' قديم:
استم ـ استى ـ است، استيم ـ استيد ـ استند
را استعمال مى‌کرده‌اند، و اين هر دو دسته ضمير 'ضماير خبري' در زبان پهلوى فعل معين بوده‌اند و بعد جاى ضماير را گرفته‌اند(۱).
(۱) . در زبان درى قديم 'است' و 'نيست' را در جمله‌هاى انشائى از شرطى و تمنائى و تشبيهى و ترديدى به ضميمهٔ 'ياء مجهول' مثل فعل به‌کار مى‌برده‌اند و بعد به‌زودى متروک شده است، رودکى گويد:
بيار آن مى که پندارى روان ياقوت نابستي بيار آن مى که پندارى روان ياقوت نابستي
اما در تلفظ 'است' که تراش خوردهٔ 'استات' قديم است، تأملى است که آيا به فتح اول صحيح است يا به کسر اول ـ چه مردم اصفهان هنوز به کسر اول تلفظ مى‌کنند، و مسعودسعد نيز در قصايد حبسيّهٔ خود که يکى از آنها مطلعش اين است:
طاهر ثقةالملک سپهر است و جهانست نه راست نگفتم که نه اينست و نه آنست
مى‌گويد:
بسيار سخن گفت مرا بخت پس انگه هر کرده که او کرد بدان گفته نمانست
شايستهٔ  صدر  تو   ثنا  آمد  و  نامد کانکس که ثنا گفتت دانست و ندانست
دانست که جز معجزه گفتنش نشاید بسیار   بکوشید   که   گوید   نتوانست
و باز همو در قصيده‌اى که مطلعش اينست:
جشن اسلام و عيد قربانست شاد ازو جان هر مسلمانست
مى‌گويد:
چرخ پندارى آتشين حربه است او مرا زار کشت نتوانست
باز در قصيدهٔ:
ملک جوانست و شهريار جوانست کار مهيا و امر و نهى روانست
مى‌گويد:
طبع سزاى ترا چنانکه ببايد خواست که گويد ز هيچ نوع ندانست
عقل کمال ترا در آنچه گمان برد گست که دريابد ايعجب نتوانست
تيغ به دست تو آتشيست که آن را از دل و جان عدو شرار و دخانست
بود عذاب مخالفان تو در وى کز تف حمله همى به دوزخ مانست
باز در قصيدهٔ رائيه بدين مطلع:
چه خوش عيش و چه خرم روزگارست که دولت عالى و دين استوارست
مى‌گويد:
خرد هر چيز را از وى صفت کرد بکرد حد او گشتن نيارست
و مى‌دانيم که در ماضى‌هائى سماعى که مصدر آنها با 'ستن' مى‌آيد قبل از 'سين' بايد مکسور باشد و اين در افعالى است که چيزى از ربشهٔ فعل (که امر حاضر مفرد نمودار آن است) کاسته نشده باشد(۲) مانند: دان ـ دانستن و توان ـ توانستن و يار ـ يارستن و کاه ـ کاهستن و جه ـ جهستن و شاى ـ شايستن و باى ـ بايستن و مان ـ مانستن و ما هم حرف ما قبل 'سين' را مکسور تلفظ مى‌نمائيم و مى‌گوئيم دانِست و شايِست و توانِست و بايِست و غيره ـ در اين صورت بايد گفت که در عهد مسعودسعد سلمان در غزنين يا در همهٔ ايران 'است' به کسر همزه معمول بوده است و تمام قصيده به کسر رَوى بوده و از اين روى 'جهان است' را شاعر با 'دانست' و 'روزگار است' و با 'يارست' قافيه کرده است. و بعدها در لفظ قلم ما، مثل خيلى از اغلاط اين غلط هم جارى شده که همزهٔ 'است' را در تکلم و در قرائت مفتوح بخوانيم ـ همانطور که حرف قبل از م ـ ت ـ ش ضمير اضافى و مفعولى را که اولى در اصل مضموم 'سَرُمْ' و دومى و سومى مکسور 'رت ـ سرش' بوده است على‌السويه به فتح تلفظ مى‌کنيم ـ يعنى در خواندن اشعار و کتاب چنين مى‌کنيم و حال آنکه در زبن عامه غالباً استعمال مطابق با اصل است.
(۲) . آنجا که ريشهٔ فعل تغيير کند مثل شکن ـ شکستن و بند ـ بستن از اين مقوله بيرون است هر چند عراقيان 'شکستن' را به کسر کاف و خراسانيان 'بستن' را به کسر با گويند.
معهذا در مورد حرکت همزهٔ 'است' بالقطع و اليقين نمى‌‌توان چنين حکمى کرد، زيرا شعرا در قوافى گاهى به ضرورت مسامحه‌هائى روا داشته‌اند و گفته‌اند: يجوزُلِلشّاعِر مَالا يَجوزُلغِيره!
است، هم به‌تدريج تراش خورده و 'اِ' يعنى مبدل به کسره يا هاء غيرملفوظ شده است که در خط هاء مذکور نوشته مى‌شود، مثل: فلان به مکه رفتِه و زيارت خانه کردِه و بازگشتِه' که بايستى گفته باشيم: 'فلان به مکه رفته است و زيارت خانه کرده است و بازگشته است' و اين کسره يا هاء غير ملفوظ نيز در زبان عراق و فارس مکسور و در لهجهٔ خراسان و تخارستان و ترکستان مفتوح است.


همچنین مشاهده کنید