جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

تاب روی تو آفتاب نداشت


تاب روی تو آفتاب نداشت    بوی زلف تو مشک ناب نداشت
خازن خلد هشت خلد بگشت    در خور جام تو شراب نداشت
ذره‌ای پیش لعل سیرابت    چشمه‌ی آفتاب آب نداشت
لعلت از آفتاب کرد سال    کانچه او داشت آفتاب نداشت
گفت تا سرگشاد چشمه‌ی تو    آب حیوان چون گلاب نداشت
همچو من آب خضر و کوثر هم    زیر سی لل خوشاب نداشت
چشمه بی‌آب کی به کار آید    زین سخن آفتاب تاب نداشت
همه دعوی او زوال آمد    زرد از آن شد که یک جواب نداشت
دور از روی همچو خورشیدت    چشم من نیم ذره خواب نداشت
کیست کز چشم مست خونریزت    باده ناخورده دل خراب نداشت
کیست کز دست فرق مشکینت    دست بر فرق چون رباب نداشت
کیست کز عشق لاله‌ی رخ تو    رخ چو لاله به خون خضاب نداشت
گرچه صیدم مرا مکش به عذاب    کس چو من صید را عذاب نداشت
من چنان لاغرم که پهلوی من    جز دل از لاغری کباب نداشت
کس به خون‌ریزی چنان لاغر    تا که فربه نشد شتاب نداشت
تا که صید تو شد دل عطار    سینه خالی ز اضطراب نداشت


همچنین مشاهده کنید