پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

دوش دل را در بلایی یافتم


دوش دل را در بلایی یافتم    خانه چون ماتم سرایی یافتم
گفتم ای دل چیست حال آخر بگو    گفت بوی آشنایی یافتم
همچو گویی در خم چوگان عشق    خویش را نه سر نه پایی یافتم
خواستم تا دل نثار او کنم    زانکه جانم را سزایی یافتم
پیش از من جان بر او رفته بود    گرچه من بی‌جان بقایی یافتم
آن بقا از جان نبود از عشق بود    زانکه عشق جان فزایی یافتم
مردم چشم خودش خوانم از آنک    دایمش در دیده جایی یافتم
گرچه زلف او گره بسیار داشت    هر گره مشکل‌گشایی یافتم
با چنان مشکل‌گشایی حل نشد    آنچه من از دلربایی یافتم
چون به خون خویشتن بستم سجل    هر سرشکی را گوایی یافتم
چون سجل بندم به خون چون پیش ازین    از لب او خون بهایی یافتم
عقل از زلفش ز بس کاندیشه کرد    حاصلش تاریکنایی یافتم
با دهانش تا دوچاری خورد دل    دایمش در تنگنایی یافتم
در هوای او دل عطار را    ذره کردم چون هبایی یافتم


همچنین مشاهده کنید