جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

خبرت هست که خون شد جگرم


خبرت هست که خون شد جگرم    وز می عشق تو چون بی خبرم
زآرزوی سر زلف تو مدام    چون سر زلف تو زیر و زبرم
نتوان گفت به صد سال آن غم    کز سر زلف تو آمد به سرم
می‌تپم روز و شب و می‌سوزم    تا که بر روی تو افتد نظرم
خود ز خونابه‌ی چشمم نفسی    نتوانم که به تو در نگرم
گر به روز اشک چو در می‌بارم    می‌بر آید دل پر خون ز برم
چون نبینم نظری روی تو من    به تماشای خیال تو درم
گر نخوردی غم این سوخته دل    غم عشق تو بخوردی جگرم
چند گویی که تو خود زر داری    پشت گرمی تو غمت را چه خورم
دور از روی تو گر درنگری    پشت گرمی است ز روی چو زرم
روی عطار چو زر زان بشکست    که زری نیست به وجه دگرم


همچنین مشاهده کنید