جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

ای چو گویی گشته در میدان او


ای چو گویی گشته در میدان او    تا ابد چون گوی سرگردان او
همچو گویی خویشتن تسلیم کن    پس به سر می‌گرد در میدان او
جان اگر زو داری و جانانت اوست    تن فرو ده درخم چوگان او
سوز عشقش بس بود در جان تو را    دل منه بر وصل و بر هجران او
با وصال و هجر او کاریت نیست    اینت بس یعنی که عشقت زان او
این کمالت بس که در وادی عشق    خویش را بینی همی حیران او
تو که‌ای در راه عشقش قطره‌ای    غرقه در دریای بی پایان او
وانگه از هر سوی می‌پرسی خبر    تا کجا دارد کسی دیوان او
تن زن ای عطار و جان پروانه وار    برفشان چون در رسد فرمان او


همچنین مشاهده کنید