سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

زلف را تاب داد چندانی


زلف را تاب داد چندانی    که نه عقلی گذاشت نه جانی
نیست در چار حد جمع جهان    بی سر زلف او پریشانی
کس چو زلف و لبش نداد نشان    ظلماتی و آب حیوانی
دهن اوست در همه عالم    عالمی قند در نمکدانی
دی برای شکر ربودن ازو    می‌شدم تیز کرده دندانی
لیک گفتم به قطع جان نبرم    او چنین تیز کرده مژگانی
بامدادی که تیغ زد خورشید    مگر از حسن کرد جولانی
گوی سیمین او چو ماه بتافت    گشت خورشید تنگ میدانی
لاجرم شد ز رشک او جاوید    زرد رویی کبود خلقانی
جرم خورشید بود کز سر جهل    پیش رویش نمود برهانی
هست نازان رخش چنانکه به حکم    هرچه او کرد نیست تاوانی
ماه رویا اسیر تو شده‌اند    هر کجا کافر و مسلمانی
صد جهان عاشقند جان بر دست    جمله در انتظار فرمانی
پرده برگیر تا برافشانند    هرکجا هست جان و ایمانی
چند سازی ز زلف خم در خم    دار اسلام کافرستانی
تا به دامن ز عشق تو شق کرد    هر که سر بر زد از گریبانی
ندمد در بهارگاه دو کون    سبزتر از خط تو ریحانی
نتواند شکفت در فردوس    تازه‌تر از رخت گلستانی
من چنانم ز لعل سیرابت    که بود تشنه در بیابانی
گر دهی شربتیم آب زلال    شوم از عشق آتش‌افشانی
ورنه در موکب ممالک تو    کرده گیر از فرید قربانی


همچنین مشاهده کنید