جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

چون روی بود بدان نکویی


چون روی بود بدان نکویی    نازش برود به هرچه گویی
رویی که ز شرم او درافتاد    خورشید فلک به زرد رویی
چون در خور او نمی‌توان شد    بر بوی وصال او چه پویی
خون می‌خور و پشت دست می‌خای    گر در ره درد مرد اویی
جانان به تو باز ننگرد راست    تا دست ز جان و دل نشویی
تو ره نبری تو تا تویی تو    تا کی تو تویی تویی و تویی
چیزی که ازو خبر نداری    گم ناشده از تو چند جویی
گر گویندت چه گم شد از تو    ای غره به خویشتن چه گویی
باری بنشین گزاف کم‌گوی    بندیش که در چه آرزویی
عطار کجا رسی به سلطان    زیرا که کم از سگان کویی


همچنین مشاهده کنید