جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

حکایت دو روباه که شکار خسرو شدند


آن دو روبه چون به هم هم برشدند    پس به عشرت جفت یک دیگر شدند
خسروی در دشت شد با یوز و باز    آن دو روبه را ز هم افکند باز
ماده می‌پرسد ز نر، کی رخنه‌جوی    ما کجا با هم رسیم، آخر بگوی
گفت اگر ما را بود از عمر بهر    بر دکان پوستین دوزان شهر
دیگری گفتش که ابلیس از غرور    راه بر من می‌زند وقت حضور
من چو با او برنمی‌آیم به زور    در دلم از غبن آن افتاد شور
چون کنم کز وی نجاتی باشدم    وز می معنی حیاتی باشدم
گفت تا پیش توست این نفس سگ    از برت ابلیس نگریزد به تگ
عشوه‌ی ابلیس از تلبیس تست    در تو یک یک آرزو ابلیس تست
گر کنی یک آرزوی خود تمام    در تو صد ابلیس زاید والسلام
گلخن دنیا که زندان آمدست    سر به سر اقطاع شیطان آمدست
دست از اقطاع او کوتاه دار    تا نباشد هیچ کس را با تو کار


همچنین مشاهده کنید