جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است


ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است    در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است
درد کهنت بود برآورد روزگار    این درد تازه روی نگوئی چه نوبر است
شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن    اینجا چه جای غم‌زدگان قلندر است
گفتم مورز عشق بتان گرچه جور عشق    انصاف می‌دهم که ز انصاف خوش‌تر است
اینجا و در دمشق ترازوی عاشقی است    لاف از دمشق بس که ترازوت بی‌زر است
اکنون که دیدی آن سر زنجیر مشک پاش    زنجیر می‌گسل که خرد حلقه بر در است
جوجو شدی برابر آن مشک و طرفه نیست    هرجا که مشک بینی جوجو برابر است
از کس دیت مخواه که خون‌ریز تو تویی    نقب از برون مجوی که دزد اندرون در است
خاقانی است و چند هزار آرزوی دل    دل را چه جای عشق و چه پروای دلبر است
بیچاره زاغ را که سیاه است جمله تن    از جمله تن سپیدی چشمش چه درخور است


همچنین مشاهده کنید