جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم


چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم    که آنگه خوش بود با من که من بی‌خویشتن باشم
من آنگه خود کسی باشم که در میدان حکم او    نه دل باشم نه جان باشم نه سر باشم نه تن باشم
چه جای سرکشی باشد ز حکم او که در رویش    چو شمع آنگاه خوش باشم که در گردن زدن باشم
چو او با من سخن گوید چو یوسف وقت لا باشد    چو من با او سخن گویم چو موسی گاه لن باشم
سخن پیدا و پنهان‌ست و او آن دوستر دارد    که چون با من سخن گوید من آنجا چون وثن باشم
چو بیخود بر برش باشم ز وصف اندر کنف باشم    چو با خود بر درش باشم ز هجر اندر کفن باشم
مرا در عالم عشقش مپرس از شیب و از بالا    مهم تا در فلک باشم گلم تا در چمن باشم
مرا گر پایه‌ای بینی بدان کان پایه او باشد    بر او گر سایه‌ای بینی بدان کان سایه من باشم
سنایی خوانم آن ساعت که فانی گشتم از سنت    سنایی آنگهی باشم که در بند سنن باشم


همچنین مشاهده کنید