جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

در رثای یکی از بزرگان


گوهر روح بود خواجه وزیر    لیک محبوس مانده در تن خویش
چون تنش روح گشت تیز چنو    باز پرید سوی معدن خویش
گر مقصر شدم به خدمت تو    بد مکن بر رهی کمانی خویش
بهترین خدمتست آنکه رهی    دور دارد ز تو گرانی خویش
ز تو ای چرخ نیلی رنگ دارم    هزاران سان عنا و درد جامع
نه تنها از تو بل کز هر چه جز تست    به من بر هست همچون سیف قاطع
مرا زان مرد نشناسی تو زنهار    که گردم از تو اندر راه راجع
طمع چون بگسلم از خلق از تو    مرا خوا یار باش و خوا منازع
چو بی‌طمعی و آزادی گزیدم    دلم بیزار گشت از حرص و قانع
بر آزادمردان و کریمان    گرانتر نیست کس از مرد طامع
ازین یاران چون ماران باطن    خلاف یکدگر همچون طبایع
بسان نسر طایر راست باشد    به پیش و پس بسان نسر واقع
عدو بسیار کس کو هر کسی را    نماند حقتعالی هیچ ضایع
چو عیسی را عدو بسیار شد زود    ببرد ایزد ورا در چرخ رابع
خسیسان را چرا اکرام کردیم    بخیلان را چرا کردیم صانع
همیشه خاک بر فرق کسی باد    که نشناسد بدی را از بدایع
حذر کن ای سنایی تو از اینها    ترا باری ندانم چیست مانع
ببر زین ناکسان و دیگران گیر    «کثیرالناس ارض الله واسع»
ثنا گفتیم ما مر خواجه‌ای را    که نشناسد مقفا را ز مردف
عطارد در اسد بادش همیشه    یکی مقلوب و آن دیگر مصحف
ای آنکه ترا در تو تویی نیست تصرف    آن به که نگویی تو سخن را ز تصوف
در کوی تصوف به تکلف مگذر هیچ    زیرا که حرامست درین کوی تکلف
در عشوه‌ی خویشی تو و این مایه ندانی    ای دوست ترا از تو تویی تست تخلف
راهیست حقیقت که درو نیست تکلف    زنهار مکن در ره تحقیق توقف
می‌نشنود امروز سنایی به حقیقت    بگرفت به اسرار ره عشق و تعنف
گر زین که اگر نشنوی ای دوست ازین پس    بر شاهد یوسف نکنی قصه‌ی یوسف
بجهم از بد ایام چنانک    از کمان ختنی تیر خدنگ
گر به هر جور که آید بکشد    من پلنگم نکشم جور پلنگ
خواری و اسب گرانمایه مباد    من و این نفس عزیز و خر لنگ


همچنین مشاهده کنید