پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

عتاب کردن مجنون با نوفل


مجنون چو شنید بوی آزرم    کرد از سر کین کمیت را گرم
بانوفل تیغ‌زن برآشفت    کی از تو رسیده جفت با جفت!
احسنت زهی امیدواری    به زین نبود تمام کاری
این بود بلندی کلاهت؟    شمشیر کشیدن سپاهت؟
این بود حساب زورمندیت؟    وین بود فسون دیو بندیت؟
جولان زدن سمندت این بود؟    انداختن کمندت این بود؟
رایت که خلاف رای من کرد    نیکو هنری به جای من کرد
آن دوست که بد سلام دشمن    کردیش کنون تمام دشمن
وان در که بد از وفا پرستی    بر من به هزار قفل بستی
از یاری تو بریدم ای یار    بردی زه کار من زهی کار
بس رشته که بگسلد زیاری    بس قایم کافتد از سواری
بس تیر شبان که در تک افتاد    بر گرگ فکند و بر سگ افتاد
گرچه کرمت بلند نامست    در عهده عهد ناتمامست
نوفل سپر افکنان ز حربش    بنواخت به رفقهای چربش
کز بی‌مددی و بی‌سپاهی    کردم به فریب صلح خواهی
اکنون که به جای خود رسیدم    نز تیغ برنده خو بریدم
لشگر ز قبیله‌ها بخوانم    پولاد به سنگ درنشانم
ننشینم تا به زخم شمشیر    این یاوه ز بام ناورم زیر
وآنگه ز مدینه تا به بغداد    در جمع سپاه کس فرستاد
در جستن کین ز هر دیاری    لشگر طلبید روزگاری
آورد به هم سپاهی انبوه    پس پره کشید کوه تا کوه


همچنین مشاهده کنید