پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

رسیدن نامه اسکندر به مادرش


مغنی یک امشب برآواز چنگ    خلاصم ده از رنج این راه تنگ
مگر چون شود راه بر من فراخ    برم رخت بیرون ازین سنگلاخ
زمستان چو پیدا کند دستبرد    فرو بارد از ابر باران خرد
گلو درد آفاق را از غبار    لعابی زجاجی دهد روزگار
در و دشت را شبنم چرخ کوز    کند ایمن از تف و تاب تموز
به تشنه گیاهی جلاب گیر    یخ خرد کرده دهد ز مهریر
جوان‌مردی باغ پیرایه سنج    شود مفلس از کیمیاهای گنج
دهند آب ریحان فروشان دی    سفالینه خم را ز ریحان می
خم خان دهقان چو آید به جوش    قصب بفکند پیر پشمینه پوش
غزالان که در نافه مشک آورند    کباب‌تر و نقل خشک آورند
نشینند شاهان به رامشگری    خورند آب حیوان اسکندری
چه گفتم دگر ره چه زاد از سخن    چه بازی بر آراست چرخ کهن
چو زاسکندر آمد به روم آگهی    که عالم شد ازشاه عالم تهی
ملوک طوایف بهر کشوری    نشستند و گیتی ندارد سری
بزرگان اگر دست‌بوس آورند    به درگاه اسکندروس آورند
همه زیور روم شد زاغ رنگ    به روم اندر آمد شبیخون زنگ
همان نامه شه که بنوشت پیش    به مادر سپردند بر مهر خویش
چو مادر فرو خواند غم نامه را    سیه کرد هم جام و هم جامه را
ز طومار آن نامه‌ی دل شکن    چو طومار پیچید بر خویشتن
ولی گر چه شد روز بر وی سیاه    سر خود نپیچید از اندرز شاه
به امید خوشنودی جان او    نگهداشت سوگند و پیمان او
پس شاه نیز او فراوان نزیست    همه ساله خون خورد و خون می‌گریست
چو شد کار او نیز هم ساخته    ازو نیز شد کار پرداخته


همچنین مشاهده کنید