پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

انجامش روزگار فرفوریوس


ببار ای مغنی نوائی شگفت    گرفته رها کن که خوابم گرفت
وگر زان ترنم شوم خفته نیز    نبینم مگر خواب آشفته نیز
چو آمد گه عزم فرفوریوس    بنه بر شتر بست و بنواخت کوس
به هم‌صحبتان گفت کاین باغ نغز    که منظور چشمست و ریحان مغز
چو پایندگی نیستش در سرشت    چه تاریک دوزخ چه روشن بهشت
ز دانائی ماست ما را هراس    که از رهزن ایمن نشد ره شناس
کمان گر همیشه خمیده بود    قبا دوز را قب دریده بود
ترازوی چربش فروشان به رنگ    بود چرب و چربی ندارد به سنگ
همه ساله محمل کش بار گنج    نیاساید از محنت و درد و رنج
چو پرداخت زین نقش پرگار او    کشیدند خط نیز بر کار او


همچنین مشاهده کنید