سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

داستان بلبل با باز


در چمن باغ چو گلبن شکفت    بلبلی با باز درآمد به گفت
کز همه مرغان تو خاموش ساز    گوی چرا برده‌ای آخر به باز
تا تو لب بسته گشادی نفس    یک سخن نغز نگفتی به کس
منزل تو دستگه سنجری    طعمه تو سینه کبک دری
من که به یک چشم زد از کان غیب    صد گهر نغز برآرم ز جیب
طعمه من کرم شکاری چراست    خانه من بر سر خاری چراست
باز بدو گفت همه گوش باش    خامشیم بنگر و خاموش باش
منکه شدم کارشناس اندکی    صد کنم و باز نگویم یکی
رو که توئی شیفته روزگار    زانکه یکی نکنی و گوئی هزار
منکه همه معنیم این صیدگاه    سینه کبکم دهد و دست شاه
چون تو همه زخم زبانی تمام    کرم خور و خار نشین والسلام
خطبه چو بر نام فریدون کنند    گوش بر آواز دهل چون کنند
صبح که با بانگ خروسست و بس    خنده‌ای از راه فسوست و بس
چرخ که در معرض فریاد نیست    هیچ سر از چنبرش آزاد نیست
بر مکش آوازه نظم بلند    تا چو نظامی نشوی شهر بند


همچنین مشاهده کنید